زاد گـــــــــــــــاه

 



پنجره ی ارتباطی امير سپهر


من اينجا ديدگاههای فردی خودم را می آورم، ساده و باز. چنانچه تو آوردن متون مندرج در اين سايت را در جای ديگری هم سودمند يافتی، چه خوب! حتمآ اين زحمت را بکش. تنها تمنا، آوردن نام نويسنده و منبع در نقل اين نوشته ها است، که اين حداقل رسم عياری و امانت داری است

بهرام راد

سايه سعيدی سيرجانی

دکتر مير فطروس

استاد جمالی

آژاد شو، يار و مددکار صميميم

فرهنگشهر

مهندس کوروش افهمی

آژانس خبری سيروس

حزب ميهن

بانو پری صفاری

سرباز کوچک

استاد جانباخته سعيدی سيرجانی

ايران ب ب ب

ميهنم

  E Mail = zadgah@hotmail.com

May

June

July

August

September

Oktober

بازگشت به >>>   برگ نخست

 


جنگ  ـ  حملات تخريبی ـ  معامله ـ  تجزيه ايران
اينروز ها بحث همه ی محافل سياسی خودی و بيگانه بر سر حمله ی نظامی ايالات متحده به ايران است. خطر وقوع چنين حمله ای به اندازه ای جدی و نزديک به نظر می رسد که اينک حتی بزرگترين رسانه های بزرگ بين المللی نيز اصلی ترين تحليل های خود را به همين موضوع اختصاص داده اند

علی رغم همه ی اينها اما هنوز هم هيچ کسی قادر نيست بدرستی پيش بينی کند که آيا سرانجام آمريکا به ايران حمله خواهد کرد يا خير. اين موضوعی است که حتی خود رئيس جمهور ايالات متحده ی آمريکا نيز نمی داند، حتی اگر وی چنين قصد و برنامه ای هم که داشته باشد

زيرا تجربه نشان داده که اولآ آنگاه که ديگر وقوع جنگ حتمی به نظر می رسد در همان دقيقه نود يکی از طرفين از مواضع خود از ترس و يا تدبير عقب نشينی می کند، که جمهوری اسلامی در اينگونه تو زدن ها و خفت پذيری سابقه ای طولايی دارد

دومآ آنگاه که دشمنی ميان دو دولت آن اندازه ژرف می شود که هر دو طرف حالت جنگی به خود می گيرند، گاهی حتی يک تير اندازی بی جا و يا اشتباهی سربازی هم در اين ميان منجر به افروخته شدن آتش يک جنگ تمام عيار خانمانسوز می گردد. ولو که اين امر مطابق برنامه هر دو طرف بسيار زود باشد، هيچ طرفی در آمادگی کامل نباشد و يا اينکه علی رغم صف آرايی اصولآ طرفين مايل به آغاز يک جنگ جدی نبوده باشند

در نتيجه اکنون نه می توان گفت که ممکن است جنگی در گيرد و نه می توان گفت نه. حتی اگر جنگی هم آغاز گردد، باز هم نمی شود گفت که آن جنگ ممکن است چه مدتی ادامه يابد و تبعات آن برای ما چه خواهد بود. حتی اينرا هم نمی توان حدس زد که اساسآ اين حالت بسيار بد (نه جنگ و نه صلح) که سالها است ميان آمريکا و جمهوری اسلامی بوجود آمده، که حتی بد تر از جنگ هم هست، تا چه زمانی ممکن است که ادامه داشته باشد. حاصل اينکه، يا آمريکا به ايران حمله خواهد کرد و يا اينکه با پس نشستن جمهوری اسلامی در واپسين دقايق حمله ای صورت نخواهد گرفت

پيش از ادامه بحث نکته ی بسيار مهمی که بايد در اين ميان در نظر داشت، اين است که ضربات تخريبی را نبايد با جنگ کلاسيک و زمينی برابر دانست. چه که متاسفانه بسياری ضربات ويرانگر و مهلک هوايی را با جنگ يکسان می دانند و تحليل می کنند. در حالی که اين دو امر کاملآ از هم مجزا هستند. و به تبع آن شروع، مکانيزم، هدف و نتايج آنها هم با هم تفاوتهای اساسی دارند

آنچه از مجموعه ی شايعات راست و دروغ، خبر های موثق و غير موثق و همينطور تجربه ی بد آمريکا از دو جنگ متعارف افغانستان و عراق بر می آيد، اينگونه به نظر می رسد که هدف آمريکا از حمله به ايران صرفآ فلج کردن همه جانبه ی جمهوری اسلامی خواهد بود. يعنی آنچه به احتمال قوی صورت خواهد گرفت حملاتی برق آسا و ويرانگر خواهد بود. امری که با يک جنگ متعارف خيلی تفاوت خواهد داشت. از اينروی خوب است که ما ابتدا نگاهی گذرا به دو پديده هر دو نا مبارک و ويرانگر جنگ و ضربات تخريبی، و همچنين تفاوتها و هدف های آن دو با هم داشته باشيم و آنگاه بحث را ادامه داده و نتيجه گيری کنيم

جنگ کلاسيک
مطلب را با اين جمله آغاز می کنم که اصولآ وارد شدن به جنگ به مثابه شروع يک بازی بی قاعده است. بازی خونباری که در آن بازيگر از همان دقيقه اول نه ديگر کنترل و نقشی در روند بازی دارد و نه می تواند هر زمان که خواست به بازی خاتمه دهد. چه که جنگ به دليل کنش های نا هم آهنگ و غير قابل پيش بينی طرفين، نفسآ امری بيرون از کنترل هر دو طرف مخاصمه است

با نگاهی به چگونگی تمامی جنگهای گذشته، تجربه نشان می دهد که تا کنون هيچ جنگی دقيقآ مطابق يک برنامه از پيش مدون شده پيش نرفته است. بديگر سخن هيچ جنگی تا به حال اينگونه نبوده که دولتی توانسته باشد با يک برنامه ی منظم آنرا آغاز کرده، درست مطابق برنامه پيش برده و با رسيدن به اهداف از پيش تعيين شده آنرا در زمان دلخواه به پايان رساند. حتی قوی ترين دولتها در برابر ضعيف ترين دولتها نيز تا کنون قادر به چنين کاری نبوده اند

اگر می شد که جنگ را با برنامه پيش برد بی شک نه هيتلر با آنهمه متخصص بی نظير و برنامه نويس در انتها مجبور به انتهار می گرديد، نه دو ابر قدرت ايالات متحده و اتحاد شوروی در مقابل دو ملت پاپتی ويتنام و افغان به ژانو در می آمدند، نه ميلوسويچ در زندان هلند دقمرگ می شد، نه صدام از کرده ی خود اظهار ندامت می کرد، نه خمينی جام زهر سر می کشيد، نه آرژانتين بر سر جزاير فالکلند با انگلستان سرشاخ می شد که در انتها با آن خفت تسليم شود و نه اساسآ امروز نيروی های ناتو در افغانستان بودند و نه ارتش آمريکا در عراق

پس جنگ بطور ذاتی يک بازی بيرون از هر نرم و قاعده و قانونمندی است. به تبع آنهم هرگز نمی شود که نتيجه ی آنرا از قبل پيش بينی کرد. ولو اينکه حتی يک طرف مجهز ترين ارتش جهان را داشته باشد و طرف ديگر فاقد هر گونه امکانات نظامی باشد

آنچه آوردم اما همگی شامل جنگهای کلاسيک و زمينی است. يعنی جنگهايی که هدف آنها در نهايت کشور گشايی و اشغال خاک است. حال چه بطور مستقيم و چه غير مستقيم و با بر سر کار آوردن دولتهای دست نشانده و حمايت از آنها، البته باز هم بر روی زمين. جمله ی بر روی زمين را مخصوصآ آوردم که مهم ترين بخش کار در جنگهای کلاسيک است. زيرا که در اينگونه جنگها هر اندازه هم که نيرويی های هوايی و دريايی نقش مهمی ايفا کنند، ليکن آن نيرو که در نهايت بايد نقش تعين کننده را داشته باشد نيروی زرهی و يا ارتش زمينی است.همينطور نقش پاسداری از دستاورد ها و پيروزی های کل جنگ را

حملات تخريبی
در حالی که در هر جنگی همواره دو طرف وجود دارد که به هم ضربه می زنند و از هم ضربه می خورند، حملات تخريبی اما می تواند کاملآ يک سويه باشد. بی اينکه طرف مقابل قادر به مقابله و يا زدن ضربه ای متقابل و يا حتی تک ضربه ای هم به حريف باشد. يعنی يک نيرويی بيايد و هدف هايی را کاملآ نابود ساخته و برود بدون اينکه طرف ديگر اصلآ کاری از دستش بر آيد. مانند کوبيدن ليبی وسيله نيروی هوايی ايالات متحده. که اين کوبيدن آن اندازه ميلی متری و دقيق بود که حتی شامل اطاق خواب معمر القذافی نيز گرديد که به مرگ فرزند وی منجر شد. بی اينکه ليبی بتواند کاری انجام دهد

يا لت و پار کردن ارتش صرب فقط از راه هوا وسيله ی جنگنده های پيمان ناتو، بدون اينکه ارتش ميلوسويچ بتواند حتی يک تک سيلی به گوش يکی از سربازان ناتو بزند. و يا چند بار کوبيدن عراق وسيله ی بمب افکن های آمريکا در اوائل دهه ی نود. يا اينکه کوبيدن نيرو گاههای اتمی ارتش عراق وسيله ی نيروی هوايی اسرائيل در ميانه جنگ ايران و عراق و همينطور تخريب تأسيسات اتمی سوريه در همين چند هفته ی پيش از اين وسيله همان کشور. که اين حمله ی موفقيت آميز اسرائيل، آخرين از اين دسته حملات تخريبی بود. باز هم البته بی اينکه اساسآ سوريه ی بشار اسد بتواند در مقابل کوچکترين ضربتی به اسرائيل بزند

بنا بر اين ضربات تخريبی را نبايد با جنگ يکسان دانست. در اينجا چون جنگ کلاسيک زمينی، ديگر اين پاپتی های ايثار گر نقشی ندارند که قادر باشند با از جان گذشتگی و ايثار، ضعف تکنيکی را با خون خود جبران کرده و سرنوشت جنگ را تغيير دهند. صربات تخريبی نه يک جنگ که يک بازی کاملآ تکنيکی است. که تنها نقش نيروی انسانی هم در آن فقط فشار تکمه ها است. آنچه در اين نوع نبرد تعيين کننده است ميزان پيشرفت علم در دو سوی است. پيروز چنين نبردی آن طرفی است که دستگاههايی مدرن تر و کامپيوتر هايی دقيق تر و ادوات ليزری پيشرفته تری دارد. از اينروی سرنوشت يک نبرد تکنيکی (ضربتی) را برخلاف يک جنگ کلاسيک از همان قبل از آغاز نيز می شود بطور يقين پيش بينی کرد. يعنی ضريب اطمينان به پيروزی در چنين نبردی برای آن طرف که از نظر علمی پيشرفته تر است برخلاف جنگ متعارف، تقريبآ صد در صد است

دموکراسی را حتی با بمب و موشک هم می شود صادر کرد
چگونه است که تحجر و خرافات و ولايت فقيه و تروريسم و هزار انديشه ی پليد و خرد ستيز ديگری را می توان از ايران به سراسر جهان صادر کرد ليکن دموکراسی انسانی و عادلانه را نمی شود از ديگر جا ها به ايران صادر کرد!

مقدمه
آيا آمريکا به ايران حمله خواهد کرد، اگر آری، وظيفه و واکنش ما بايد چگونه باشد؟ اگر نه، پس آمريکا با رژيم سازش خواهد کرد؟ چنانچه پاسخ اين پرسش آری است، در اين حالت تکليف ما چه خواهد بود، يعنی باز سر ملت ايران بی کلاه خواهد ماند و ما همچنان در بند و اسارت اين رژيم خواهيم ماند و آيا ...؟ اين ها بخشی از سئوالاتی است که اينروز ها که صدای شيپور جنگ بگوش می رسد در ذهن هر هم ميهنی مطرح می شود

برای پاسخ بدين پرسشها چاره ای نيست جز اينکه ما سناريو های احتمالی را يک يک باز کرده، تبعات هر يک از آنها را برشمرده و در نهايت شايد به يک نتيجه گيری مطلوب دست پيدا کنيم. البته اميد که تا نتيجه گيری از شکافتن اين سناريو ها و پيدا کردن بد از ميان اين بد ترين سناريو ها کار از کار نگذشته باشد. ما در اين مورد هم ناچار از انتخاب بد از بدترين هستيم! چه می توان کرد با عقل مشتی هپروتی روشنفکر نام که ما را سی سال آزگار است سوار بر اله کلنگی کرده اند که يک طرف آن بد است و طرف ديگر بد ترين

اول سناريوی احتمال اشغال ايران بوسيله ارتش آمريکا را بررسی خواهيم کرد. اين بحث چون طولانی است آنرا در دو بخش خواهم آورد. پيش از آغازبه بحث ابتدا اما مايلم اين توضيح را بياورم که مراد نگارنده صرفآ تحليل اين احتمال است، نه اينکه من با حمله ی نظامی آمريکا به کشورم موافق يا مخالف باشم

گر چه می دانم که هزار از اين توضيحات هم بی فايده است، زيرا به محض اينکه فردی راجع به اينگونه احتمالات مطلبی می نويسد فورآ عده ای از عوامل پنهان رژيم دايره و تنبک بر می دارند که فلانی طرفدار حمله ی نظامی آمريکا به ايران است. پنداری که بنده و يا کسان ديگری چون من استراتژيست ها و فرماندهان پنج ستاره ی پنتاگون هستيم و ارتش آمريکا فقط منتظر رخصت ما است که به ايران حمله کند! اصلآ ای کاش کسی در دولت آمريکا کمی از ما حرف شنوی داشت


سناريوی اول = احتمال اشغال ايران و تأثير آن بر فرايند دموکراسی ـ بخش نخست
اينکه گفته می شود "دموکراسی چيزی صادراتی نيست" سخنی کاملآ بی پايه و نادرست است. اين درست است که دموکراسی نوعی سيستم سياسی حکومتی است که طی يک پروسه ی طولانی شکل گرفته، ليکن اين پديده در نهايت يک علم است. علمی که محصول انديشه، مبارزه، آزمون و تجربه است. هر نوع علمی هم که خود اساسآ چيزی فرا گرفتنی از اساتيد و عالمان آن است. چگونه است که تحجر و خرافات و ولايت فقيه و تروريسم و هزار انديشه ی پليد و خرد ستيز ديگری را می توان از ايران به سراسر جهان صادر کرد ليکن دموکراسی انسانی و عادلانه را نمی شود از ديگر جا ها به ايران صادر نمود

پس آنانکه می گويند دموکراسی را نمی شود صادر کرد، يا هدفشان دفاع زير زيرکی از اين نظام است و يا از هوشمندی بی بهره هستند. اگر گفته می شد که دموکراسی برای بقا و رشد نياز به زمينه ها و الزاماتی دارد که بی وجود آنها ماندگاری و قد کشيدن نهال دموکراسی نا ممکن است، اين سخن را می شد پذيرفت. اما اينکه ما بدون تآثير پذيری فکری و حتی در مواردی کمک از بيرون هم روز و روزگاری به دموکراسی خواهيم رسيد، حرفی بيجا و غير منطقی است

آنانکه دموکراسی از بيرون را بی فايده می دانند، معمولآ کسانی هستند که زحمت مطالعه بخود نمی دهند و از اين جهت نگاهشان تنها به تجربه ی ناموفق عراق است. گر چه حتی چشم کم سوی آنان عراق بدين نزديکی را هم درست نمی بيند. يعنی آنها قادر بديدن آن بخش وسيع و موفق عراق نيستند. کردستان عراق را نمی بينند که چطور از برکت همين دموکراسی بمب و موشکی آمريکا در حال حاظر وضع مردم آن از هر نظر هزاران برابر بهتر از زمان صدام حسين است

اگر قرار بود که ملتها برای رسيدن به آزادی از دموکراسی صادراتی آمريکا و اينسوی آتلانتيک و کمک مستقيم آنان استفاده نکنند و دموکراسی صادراتی کارکردی نداشته باشد، بی شک دستکم سی ـ چهل کشور آزاد امروز جهان حال نمی بايد دموکراسی داشته باشند. کشور هايی چون مجارستان، چک، اسلوانی، لهستان، اوکرايين، ارمنستان، مغولستان، رومانی، بلغارستان، استونی، لتونی، ليتوانی، مولداوی، گرجستان، آلبانی ... و چند کشور ديگری که دموکراسی بدانجا ها اساسآ با بمب ها و موشک های آمريکا و متحدانش برده شد، و اگر اين بمب ها و موشکهای پر برکت در کار نبود آن ملتها هنوز هم در حال دريدن يکدگر بودند و تجاوز به زنان و دختران همديگر. کشور هايی چون کروواسی و مونته نگرو و بوسنی و صربستان و کوسوو و مقدونيه

 بنا بر اين چيزی که در فسمتی از عراق شکست خورده نفس دموکراسی صادراتی نيست، بلکه عامل نادانی است که بزرگ ترين بخت تاريخی ملت عراق را به خونين ترين باخت آنان بدل ساخته. بويژه بی کفايتی و نادانی سران قبيله گرا و مذهب زده ی آنان. افراد نالايقی که همه چيز کشور و سرنوشت ملت خود را فدای منافع قبيله و گروه خود کرده اند. غافل از اينکه اگر سازش و آرامشی بوجود نيايد اصلآ چيزی بجای نخواهد ماند که خود و قبيله شان از آن منفعت برند. از سويی ديگر هم اشتباهات آمريکا و همينطور دخالت دولتهای همسايه آن کشور. دولتهای ضد مردمی و فاشيستی که استقرار آرامش در عراق را با پايان کار خود برابر می دانند

در مورد عراق حتی اين سخن هم که گويا آمريکا در آنجا شکست خورده باشد حرفی بی اساس است. درست که آمريکا در عراق به همه ی اهداف خود دست نيافته، ليکن اين بدين معنا نيست که ارتش آمريکا در آنجا شکست خورده باشد. اگر مقصود شکست نظامی است، پس بايد بدين پرسش پاسخ داد که ارتش آمريکا از چه ارتش قوی تر از خود در عراق شکست خورده؟

آمريکايی که توانسته فقط با استفاده از چهار درصد از توان رزمی خود در دوازده روز فقط با دادن سی و اندی نفر تلفات رژيم صدام حسين را بزير کشد که در عراق شکست نظامی نخورده. آنهم رژيمی را که بعد از اسرائيل قوی ترين ارتش منطقه خاورميانه را داشت. شکست آمريکا در ايجاد آرامش در آن کشور است که دلايل آنرا نيز تا حدی آوردم. اصولآ ايجاد آرامش در کشوری با مردمی عقبمانده، بی فرهنگ و غرقه در افکار قرون وسطايی کاری نظامی نيست که عدم توفيق در اينکار شکست نظامی به حساب آيد. عدم توفيق آمريکا در آرام ساختن مردمی قبيله و فرقه گرا است که همديگر را زنده زنده می خورند. و دسته ای دگر از ايشان که به کمک هم مذهبی های خارجی خود شاگرد قصاب و نانوا و بقال و عمله و زن و کودک را می دزدند و سر می برند. يا مردمی که خود را منفجر می کنند که هم کيشان و هم ميهنان غير نظامی خود را نيز بکشند

فراموش نکنيم که پس از سقوط رژيم صدام حسين اين مردم حتی رخت و لباس هم ميهنان بيمار و ناتوان خود را هم در مفابل دوربين خبرگزاری ها از تن آنان بدر کرده و به غنيمت بردند. اين مردم بی اينکه خجالت بکشند حتی بيماران زير سرم را هم از تخت بيمارستان به زير انداختند و تخت و ملحفه و سرم آنان را دزديدند. تمام اشيای تاريخی خود را هم شکستند و از بين بردند

بنا بر اين طبيعی است که آمريکا نتواند يکشبه به چنين مردمی مدنيت بخشد و درس منافع ملی بياموزد و ايشان را دموکرات کند. وضعيت فرهنگی اجتماعی مردم عراق آنچنان فاجعه بار است که در حال حاظر آمريکا که سهل است، چنانچه حتی ارتش های تمامی کشور های جهان هم که با هم در اين کار همکاری کنند نمی توانند آن مردم وحشی و بی تمدن را آرام سازند. اما تمامی اينها می توانست پيش نيايد اگر آن ملت رجال سياسی مسئولی می داشتند

بايد توجه داشت که تمامی احاد هيچ ملتی ابتدا همگی تک تک آگاه و دموکرات نشده اند و پس از آن به دموکراسی رسيده اند. آنچه باعث رسيدن ملت ها به دموکراسی شده در ابتدا احساس مسئوليت، سلوک و همکاری و پايبندی سياسی های آنان به امر دموکراسی بوده است

حتی پنج درصد از کل جمعيت دموکرات ترين کشور های کنونی جهان هم سياسی نيستند. در فرايند دموکراسی و بويژه در حفظ آن سياسی ها هستند که نقش اصلی را دارند. درست است که مردم با رای خود دولتها را بر سر کار می آورند. نقش مردم اما در حفظ دموکراسی نقشی درجه دو است. نقش اول و تعيين کننده در حفظ و تداوم جريان دموکراسی در هر کشوری در دست احزاب و گروههای سياسی آن کشور است

شايد باور نکردنی باشد اما اين يک حقيقت محض است که سرنوشت دموکراسی ملتی سيصد ميليونی چون آمريکا در حال حاظر در دست بيش از ده ـ پانزده هزار تن نيست. يعنی در دست سياسی های رده بالای آمريکا که شمار آنان حتی به يک درصد از کل جمعيت آن کشور هم نمی رسد. چنانچه همين عده ی معدود منافع ملی را زير پا نهند و به قواعد بازی دموکراسی گردن ننهند، ترديد نداشته باشيد که دموکراسی آمريکا فورآ فرو خواهد پاشيد

شايد به آوردنش بيارزد که در همين تبعيدگاه يا وطن دوم من سوئد گفته می شود که اين دموکرات ترين کشور جهان را فقط ششصد نفر اداره می کنند. اين گفته پر بيراه هم نيست. چون سيستم انتخابات پارلمان در اينجا رای به احزاب است نه به اشخاص. تصور هم نمی رود که سران کله گنده ی احزاب سوئد بيش از همان رقم ششصد نفر باشد. ما اينجا نمايندگانی داريم که فقط با سيصد و اندی رای به پارلمان راه يافته اند، زيرا از طرف يک حزب کانديد شده بودند

در سوئد اگر حزبی شما را کانديد کند با همان تعدا رای هم می توانيد به پارلمان راه يابيد. و صد البته احزاب هم با درک مسئوليت هر بی سر و پای دشمن دموکراسی را تأييد و کانديد نمی کند که بتواند با ورود به سيستم به دموکراسی اين کشور آسيب زند. بنابر اين می بينيم که نقش نخبگان سياسی هر کشوری در امر دموکراسی تا چه اندازه سرنوشت ساز است

دموکراسی را حتی با بمب و موشک هم می شود صادر کرد ـ بخش دوم
هر جنبش ضد جنگی بی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی يک حقه بازی و در راستای خدمت به رژيم جمهوری اسلامی است. هر کس اعمال خلاف عرف و تحريکات رژيم ايران را ناديده انگاشته و فقط بر سر آمريکا فرياد زند، بی هيچ ترديدی يک خائن به ملت ايران است

بمب های شوم، بمب های پر برکت
 در نوشته ی پيشين آوردم که در کنار سی ـ چهل کشور آزاد جهان امروز که دموکراسی آنان وارداتی است و مستقيمآ هم با کمک گرفتن از جهان بيرونی پا گرفته، اينرا نيز آوردم که کشور هايی هم وجود دارند که اساسآ صلح و ثبات و آزادی امروز خود را مديون بمب ها و موشک های آمريکا و متحدانش هستند. کشور هايی چون کروواسی و مونته نگرو و بوسنی و صربستان و کوسوو و مقدونيه

پنج کشور امروز آرام و آزاد منطقه ی بالکان که اگر يازده هفته بمبارانهای مداوم آمريکا و پيمان ناتو نبود، بدون شک امروز هم همگی مشغول غارت و نسل کشی و تجاوز به زنان يکديگربودند و منطقه همچنان چون دريای خون بود. داستان اشغال کويت بوسيله ارتش صدام و کمک آمريکا به آزاد سازی آن کشور را هم همگی می دانيم و همينطور عمليات آزاد سازی افغانستان از چنگ طالبان را

آنچه آوردم اما به معنای اين نيست که آمريکا يک فرشته ی معصوم و دور از هر خطا است. آن کشور صد البته به جناياتی هم در مناطق گوناگون جهان دست آلوده. ليکن کدام کشور قدرتمندی را در جهان می توان نشانی داد که کمتر از آمريکا به ديگر کشور ها دست درازی کرده باشد. روزگاری بود که اسپانيا و پرتقال در سايه ی صنعت بی رقيب کشتی سازی و مهارت در دريانوری خود بيش از نيمی از جهان را به زير استعمار کشيده بودند، سپس انگليس و فرانسه و ايتاليا و آلمان و حتی هلند فسقلی جهان را ميان خود تقسيم کردند، بعد از آنها هم که اتحاد جماهير شوروی وارد اين ميدان شد

اتحاديه ای زورکی، خشن و جنايتکار که با ايدئولژی وهم آلود خود در طول بيش از هفتاد سال سلطه بر بيش از نيمی از اروپا و بخشهای ديگری از جهان ضمن کشتن دستکم سی و پنج ميليون انسان از گرسنگی و يا در سيبری و ديگر اردوگاههای خود ملتهای بيشماری را به خاک سياه نشاند. آنچنان که آن ملتهای قربانی کمونيسم دستکم نيازمند صد سال کار و کوشش شبانه روزی هستند تا بتوانند با فافله ی کشور های آزاد و آباد جهان همراه گردند. پيش از آنهم که در دوران تزار خاک سرزمين های ديگر را می بلعيد. بزرگترين قربانی اين خرس زمينخوار هم ما ايرانيان بوديم که بيش از نيمی از خاک کشورمان را با قلدری ضميمه خاک خود کرد

بنا بر اين دست اندازی و مداخله در بيرون از مرز ها گر چه از نظر اخلاقی غير عادلانه، ليکن طبيعت سياسی اقتصادی هر کشور قدرتمندی است. توجه داشته باشيم که جمهوری اسلامی فکسنی که يکهزارم آمريکا هم قدرت ندارد و مردم ايران را گرسنه کش کرده، حال دامنه ی مداخلاتش در جهان چندين برابر آمريکا است

اين حکومت مسخره ی بيست و اندی ساله که نه صنعتی دارد و نه يال و کوپالی فقط در سايه همين نفت فروشی امروزه از دماغه ی اميد نيک گرفته تا قطب شمال، از جنوبی ترين نقطه ی آسيا گرفته تا شمال آفريفا همه جا مشغول مداخله و دست اندازی است. همين حکومت وامانده در کار خويش، حتی در آمريکای مرکزی و شمالی و در کشور هايی چون گواتمالا و اکوادور و شيلی و آرژانتين و پرو و السالوادور و ونزوئلا ... که اصلآ هيچ قرابت قومی و مذهبی و حتی جغرافيايی هم با ما ندارند مشغول توطئه و مداخله است

حاصل اينکه بمب های آمريکا البته هميشه در خدمت دموکراسی نبوده. جنگ چهارساله ی شبه جزيره کره راهم بايد در نظر داشت که نيروی هوايی ايالات متحده ی آمريکا در آنجا با بمب های ناپالم خود هولناک ترين جنايات را مرتکب شد. همينطور در ويتنام که داغ ننگ آن تا ابد بر پيشانی تاريخ اين کشور باقی خواهد ماند. اما عيب می جمله بگفتی هنرش نيز بگو، يعنی اين حقايق تاريخی را هم بايد در نظر گرفت که اگر آمريکای ثروتمند و آسوده در آنسوی جهان به داد اروپائيان و آسيائيان و آفريقايی های گرفتار و واماند در جنگ اول و دوم نمی رسيد معلوم نبود که وضعيت اين سه قاره امروز چگونه بود. بويژه در جنگ عالمگير دوم

اگر همين آمريکا در جنگ دوم خود را به آتش نينداخته و از اقتصاد و تکنولژی پيشرفته و خون جوانان خود مايه نمی گذارد، بی شک هيتلر سه چهارم جهان را می بلعيد. تبعآ هم نمی شود گفت که آن استاد ديوانه ی خامنه ای و احمدی نژاد و جنتی و مصباح ... در صورت پيروزی چند ده و يا حتی چند صد ميليون انسان بيگناه ديگر را می کشت

همين اندازه به جرأت می شود گفت که در صورت پيروزی آلمان در جنگ دوم، امروز ديگر در سرتاسر اين سه قاره نشانی از يهودی، کولی، هم جنس گرا، سياه پوست، زرد پوست، افراد از کار افتاده و عليل وجود نداشت. بويژه نمی شد حتی ديگر يک انسان سياه را هم در قاره ی سياه پيدا کرد. چه که در ايدئولژی ناسيونال سوسياليست ها و بويژه در قاموس شخص هيتلر سياه آفريقايی موجودی به مراتب کثيف تر از موش صحرايی (راته) را معنا می داد

بنا بر اين آمريکا نه آنگونه که شيفتگانش می گويند يک فرشته ی نجات است و نه آن ديو پليدی است که بيماران تاريخی کر و کورش دائم تبليغ می کنند. آمريکا اگر جنايتی را مرتکب شده بيشتر در برخورد با کمونيست ها بوده. درست است که آن کشور در طول جنگ کره به اتفاق متحدانش مرتکب بد ترين آدمکشی ها شد. ليکن بعد ها ديديم که آن بخش پيروز در جنگ کره، يعنی سران کمونيست کره ی شمالی در درازای پنجاه سال هزاران برابر آمريکا مرتکب جنايت شدند، آنهم در برابر مردم خود. حال هم می بينيم که کره شمالی پيروز کجا ايستاده است و کره جنوبی طرف آمريکا کجا

بخش مثلآ پيروز آن جنگ امروز فقير ترين و فاشيستی ترين و بی آبرو ترين کشور در جهان است و بخشی که آمريکا بدست آورد امروز ششمين قدرت اقتصادی جهان و يکی از محترم ترين و آزاد ترين کشور های دنيا. وزير خارجه ی اسبق آنهم که امروز بر کرسی رياست سازمان ملل متحد تکيه زده. بايد در نظر داشت که آمريکا بزرگترين و قدرتمند ترين کشور سرمايه داری جهان است. از اينروی هم برای محافظت از اقتصاد آزاد و ليبراليسم به نوعی خود را هم مسئول می داند و هم قيم ديگر کشور های آزاد جهان. همانطور که اين حکومت عقبمانده و متحجر جمهوری اسلامی خود را مادر مهربان تمامی کشور های تروريست پرور و متجر جهان می داند. همه جا هم هزينه می کند بی اينکه حتی سودی هم از اين هزينه های ميلياردی بدست آورد

پس بر خلاف تبليغ بعضی ها، لشگر کشی ها و بمب های آمريکا همه گاه برای سلطه ی مستقيم بر سرزمينی نبوده و نيست. آن کشور گاهی حتی بزرگترين هزينه ها را هم در مناطقی از جهان متحمل می شود که در آنجا کاپيتاليسم از ميان نرود. فراموش نکنيم که دولت شاهنشاهی ايران نيز ميليارد ها دلار در ظفار هزينه کرد. قصد دولت کاپيتاليستی آنزمان ايران نه سلطه بر سرزمين عمان بلکه دفاع از کيان کايتاليسم و سد کردن راه رشد کمونيسم در منطقه ی خاورميانه و خليج فارس بود. عين همين اعمال و هزينه ها را هم اتحاد شوروی برای حفظ و يا گسترش برادر خونی همين اسلام، يعنی کمونيسم در مناطق مختلف دنيا متحمل می شد و انجام می داد

اما از همه ی اينها که بگذريم شاهکار امريکا در کمک به استقرار دموکراسی و رفاه را بايد در دو کشور آلمان و ژاپن مشاهده کرد. دو کشوری که امروز نه تنها جزو آزاد ترين ممالک جهان هستند، بلکه پس از خود آمريکا به ترتيب دومين و سومين قطب های اقتصاد و صنعت دنيا محسوب می شوند. طبيعی است که آمريکا عاشق چشم و ابروی اين دو کشور نبود. آمريکا در ژاپن اتم انداخت و آلمان را هم با بمباردمانهای مداوم خود شخم زد. ليکن هدف اصلی آن کشور از پای افکندن دولت هيتلر بود نه اشغال ژاپن و آلمان. بدين نکته توجه داشته باشيم که اگر آمريکا نبود، به جرأت می توان گفت که بدنبال پيروزی نازی ها وضع و جايگاه آن دو کشور هرگز نمی توانست بهتر از امروز باشد

در اينکه جنگ از اساس يک پديده ی مخرب و خونبار است جای بحث نيست، ليکن مقاطعی هم وجود دارد که فقط با يک جنگ کوچکتر و با تلفاتی کمتر می توان از يک جنگ هزار بار مخرب تر و خونين تر جلوگيری کرد. در تاريخ جنگهايی را می شود نشانی داد که اصولآ در خدمت استقرار صلح و برای جلوگيری از نسل کشی و اشغال ديگر کشور ها بوده. مانند همان جنگ عالمگير دوم که در بالا به تبعات عدم ورود آمريکا بدان اشاره کردم. پس ژاپن و آلمان هر آنچه را که امروز دارند اصلآ مديون بمب های آمريکا هستند

بيجا نيست که یاسوئو فوکودا، نخست وزير جديد ژاپن در اولين کنفرانس مطبوعاتی خود ضمن سپاسگزاری از آمريکا، اظهار داشت که : مبارزه با تروريسم در کنار آمريکا برای دفاع از نظم نوين جهانی در رأس برنامه های دولت من خواهد بود. و ادامه داد که : نظم نوين جهانی بود که به ما ژاپنی ها اين فرصت را ارزانی کرد که در کنار تحکيم پايه های دموکراسی خود از نظر اقتصادی نيز به جايگاه کنونی دست پيدا کنيم. توجه کنيم که فوکودا نخست وزير همان کشوری است که آمريکا در آنجا بمب اتم انداخته

عين همين احساس را هم آلمان ها به آمريکا دارند، و باز هم به آن کشوری که سرزمين آنان را با بمب های خود زير و زبر کرد و ده ها هزار تن از هم ميهن آنان را کشت. باشناخت خوبی که نگارنده از کشور و مردم آلمان دارم، اينرا قاطعانه می نويسم که اکثر قريب به اتفاق مردم آن کشور خود و دموکراسی و پيشرفت کشور خويش را مديون بمب های آمريکايی می دانند. حتی اولترا چپ های آلمانی و اعضای ديروز گروه بادر ماينهوف

که اتو شيلی و پوشکا فيشر، دو چهره ی مشهور و ليبرال امروز که هر دو هم امروز از بهترين دوستان آمريکا هستند، روزگاری از اعضای همان بادر ماينهوف سوپرچپ و دشمن خونين آمريکا بودند. زمان و تجربه حتی بدان تروريست های ديروز هم آموخت که گاهی هم آمريکا می تواند به صلح و دموکراسی کمک کند، حتی با بمب ها و موشک های خود

فيشر ها و اتو شيلی های ديروز مارکسيست تروريست در اثر تجربه سر عقل آمدند، ليکن اين جنون آمريکا ستيزی حال در نقاط ديگر از جهان عود کرده. يعنی اينکه حال تروريست های چپ جای خود را به تروريست های اسلامی بخشيده اند. متحجران و متعصبان کور نا آشنا به اصول سياست که هر حرکت آمريکا را به سلطه طلبی تعبير می کنند

بد ترين صحنه ی اين دشمنی کور و جهالت را هم در عراق می توان ديد. در کشوری نفرين شده که مشتی اوباش جنايتکار هر روزه زن و مرد و کودک و خرد و کلان غير نظامی و بيگناه هم ميهن خويش را سر می برند و يا منفجر می کنند و نام اين جنايات سبعانه را هم گذارده اند مبارزه با سلطه طلبی آمريکا. در حالی که نمی دانند همين آمريکای جهانخوار با برداشتن صدام حسين که افرادش روز روشن به زنان و دخترانشان تجاوز می کردند، چه فرصت بی نظير تاريخی را برايشان فراهم آورده

 بد ترين اينکه، حال عقبمانده ترين چپ های ضد الله هم به حاميان اين جانيان الله پرست مبدل گشته اند. تنها نقطه اتصلالشان هم ضديت بيمارگونه با آمريکا است. شبانه روز هم در بوق و کرنا می دمند که گويا آمريکا ملت عراق را به خاک سياه نشانده باشد. آنچه در اين مورد می توان نوشت اين است که آنان که بار گناه تمامی نابسامانی های امروز عراق را بر گرده ی آمريکا سوار می کنند، مستقيم و غير مستقيم از فاشيسم صدام دفاع می کنند

يعنی آنان دانسته و نادانسته می گويند که همان صدام جنايتکار بايد در قدرت می ماند. يعنی همان جنايتکار ديوانه بی وجدان و بی احساس برای اين ملت خوب بود نه آمريکا. همان که ملت را زبان می بريد و پای می شکست، گوش و بينی مخالفان خود را با چاقو می بريد و کف دستشان می گذارد و اقوام عراق را هم به جرم مخالفت با بمب های شيميايی نسل کشی می کرد

البته ترديدی نيست که آمريکا در عراق اشتباهات زيادی داشته، اما از ديد نگارنده بزرگترين اشتباه آمريکا يک اشتباه محاسبه بوده نه نفس بزير کشيدن نظام پست و جنايتکاری چون نظام صدام حسين. اشتباه آمريکا در اين بوده که رجال سياسی عراق را با رجال ژاپن و آلمان اشتباه گرفته. آمريکا تصور کرده که اين رجاله های سياسی متحجر عراق با آن مغز های متعفن هم شخصيت های متفکر و ميهن دوستی چون کنراد آدناوئر ها و ويلی برانت ها و همين فوکودا ها هستند

از زاويه ی ديد نگارنده حتی آن کسان هم که فقط از سر دلسوزی اشغال نظامی عراق وسيله آمريکا را مايه ی بدبختی ملت عراق می دانند، متاسفانه معلول را با علت اشتباه می گيرند. يعنی اينکه اين عزيزان آمريکا را با جهالت ملت عراق، بويژه مسئوليت ناشناسی رجال سياسی آن کشور عوضی می گيرند. اين عده در ارزيابی های خود بايد اين حقيقت را فراچشم داشته باشند که آمريکا پس از جنگ دوم جهانی آلمان و ژاپن را هم اشغال کرده بود. آنهم به مدت پنجاه سال

اما آن ملتها بجای اينکه بخود بمب ببندند و زنان و کودکان هم وطن خود را در ميدان های تره بار منفجر کنند و يا سر همديگر را ببرند با عبرت گرفتن از خطای گذشته شروع به سازندگی کشور خود کردند و پايه گذاری دموکراسی های مدرن. بطوری که در آن پنجاه سالی که تحت اشغال آمريکا بودند هر دو به ابر قدرت صنعتی و افتصادی جهان مبدل گشتند

نتيجه اينکه، جنگ برای هر ملتی بدون شک يک نکبت است، نکبت همراه با سر افکندگی هم اشغال نظامی است. نويسنده هم مانند هر ايرانی ميهن دوست و مردم خواهی از صميم قلب آرزو می کنم که اصلآ هيچ حمله ای به کشورم صورت نگيرد. ليکن مگر با آرزو کار به سامان می رسد. حتی اين مباحث کيلويی و خسته کننده اينترنتی و اعتراضات پراکنده هم نخواهد توانست جلوی جنگ را بگيرد. آمريکا که به حرف من و شما گوش نمی کند. اگر آن کشور بخواهد به ايران حمله کند حتمآ اينکار را خواهد کرد

پس عاقلانه ترين کار اين است که بجای شعار های احساساتی و دروغين و بی ثمر سر دادن به اين احتمالات بيانديشيم که اگر کشورمان اشغال شد بايد چه کرد؟ اگر ايران از راه هوا شخم زده شد وظيفه ی ما چيست ؟ چنانچه تحريم های اقتصادی شديد تر و شديد تر و طولانی تر شد بايد چکار کرد و ... ؟

فرجام سخن اينکه جنش ضد جنگ براه انداختن و بر پا ساختن کارزار تبليغاتی در اين راه البته کاری پسنديده است، ليکن در اين ميان به يک نکته ی بسيار بسيار ظريف و حساس بايد توجه داشت، اينکه هر جنبشی در اين راستا بی شعار مرگ بر جمهوری اسلامی يک حقه بازی و با هدف خدمت به حاکمان تهران است نه از سر ميهن دوستی و صلح طلبی

اساسآ هر کس که اعمال رژيم ايران را ناديده گرفت و فقط بر سر آمريکا فرياد زد بی هيچ ترديدی يک خائن به ملت ايران است. چه که مسئول درجه اول تمامی اين بدبختی ها و نگرانی ها و دلهره ها و آبرو ريزی ها فقط همين رژيم است که با دنيا سر عناد و لجبازی دارد نه آمريکا و اسرائيل و انگليس و فرانسه و آلمان و چين و ماچين
ادامه دارد

 E Mail = zadgah@hotmail.com

Copyright: Zadgah.com 2007