|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
هستند چه بسيار ايرانيان که پس از بلوای پنجاه و هفت بجز افراد خانواده، حتی نوه های خاله وعمه خويش را نيز از ايران به نزد خود کوچ داده و حال حتی يک فاميل سببی هم در ايران ندارند. اين قبيل افراد را ديگر نمی توان و نبايستی جزو ايرانيان بحساب آورد. توجه داشته باشيم که بيست و نه سال خود زمانی دراز تر از يک دوره تاريخی است. هردوره از تاريخ دگرگونيهای بنيادينی را سبب ميگردد. آنچه به پيامد های پديده مهاجرت در يک دوره تاريخی مربوط ميشود، عبارت از اين است که بسياری رشته الفت را از جايی که از آن هجرت کرده اند بطور کلی می برند از آنجا که اينان ساختمان زندگی خود را بر روی بنيانهای اقتصادی کشور های محل اقامت خود بنا می نهند، طبعآ منافع فردی خود را جدای از منافع کشوری که در آن کار می کنند و می زيند نمی دانند. اقامت و کار و زندگی طولانی در يک محيط، خوا و ناخواه دلبستگی و وفا داری بدان محيط را موجب ميگردد. بويژه اگر اين هجرت و جابجايی در سنين نو جوانی و جوانی صورت گرفته باشد. بخش بزرگی از آنچه که ما اپوزيسيونش ميناميم را کسانی تشکيل ميدهند که ديگر ايرانی نيستند، و اصلآ هم قصد بازگشت به ايران را ندارند اين گروه بيش از دو دهه است که پاسپورت و مليٌت ديگری دارند و ميهن جديد خود را هم بسيار دوست ميدارند. خود نيز در صحبتهای خصوصی به اين حقيقت اذعان دارند. بسياری از چپ های سابق و خاتمی چی های ديروز که من در همين استکهلم ميشناسم حتی در اسپانيا نيز خانه و ويلا دارند. اينها در استخدام دولتهای اروپايی بوده و در راستای سياستهای آنان بابت حفظ رژيم و گرم نگهداشتن تنور اصلاحات دروغين حقوق و پاداش دريافت ميکنند. اپوزيسيون بازی برای اينها به منزله کسب و کار و دکان است. با سقوط اين رژيم حقوقشان قطع خواهد شد اين اپوزيسيون اکثرآ ساخت اروپا از ميان افرادی سابقآ ايرانی انتخاب گرديده که در حال حاظر بکلی جذب جوامع اروپايی شده اند و از امين ترين و فعال ترين اعضای احزاب اين کشور ها هستند. اينها حق هم دارند که همه ساله سالروز به روی کار آمدن جمهوری اسلامی را مفصلآ جشن بگيرند. اين هم ميهنان سابق ما که بيشترشان هم از روستا ها و شهرهای دورافتاده و محروم به اروپا و آمريکا آمده اند، در اينجا به زندگی بسيار مرفه و خوبی رسيده اند اين قبيل اشخاص ثروت و موقعيٌت شغلی و مليٌت اروپايی و خلاصه تمامی مزايای زندگی نوين خود را مديون جمهوری اسلامی هستند. بلحاظ روانشناختی بدون اينکه خود متوجه باشند، قسمت اعظم تنفرشان هم از پادشاه سابق بدين علت است که چرا به ايرانی آنقدر شخصيّت و غرورو اعتبار داده بود که نميشد در آنزمان در کنار آوارگان گرسنه بيافرا و آنگولا و سومالی و اريتره ... ازکشور های مرفه و مدرن پناهندگی گرفت و بر سرخوان گسترده و پربرکت نشست نويسنده فردی را در همين شهر محل تبعيدم ميشناسم که زاده روستايی در نزديکی ابرقو است. بيست سال پيش که وی از ترکيه بطور قاچاق به اينجا آمد. مانند امروز نويسنده به نان شب خود محتاج بود. چپگرای آتشينی بود که تنها به جنگ مسلحانه بارژيم اعتقاد داشت. او رفته رفته آنچنان به تجملگرايی و جلوه های اين جامعه روی آورد که حال شيشه ادکلن گران قيمتی را هميشه در داشبورد اتوبيل و حتی در جيب بغلی خود حمل می کند. روزانه هم دو بار لباس عوض می کند او امروز سوئدی ثروتمندی است که عضو فعال يکی از احزاب اين کشور است و از سينه چاکان اصلاحات از درون درايران. آخرين باری که او را ديدم در حاليکه پيپ شيکی بلب داشت، دو فرزند سوئديش در کنارش راه ميرفتند، در دستی قلاده سگ عظيم الجثه خود را داشت و در دستی ديگر دست همسر بلوند و بسيار زيبای سوئدی خود را. اين ايرانی سابق نام خود را هم از اصغر به ... تغيير داده است دوستی برايم ميگفت که او و همسرش هميشه در خانه ما ايرانيها را مسخره ميکنند. اين نمونه ای است از وضعيّت اکنونی دهها هزار ايرانی سابق. اين اروپاييان و آمريکاييان ايرانی تبار بدليل آشنايی به زبان و فرهنگ ما در دوران نوين استعمارگری اروپا (نيئوکلنياليسم) حال نقش بهترين مستشرقين و ايرانشناسان عصر جديد را بعهده گرفته اند، و از اين بابت هم پول بسيار کلانی را به جيب ميزنند نويسنده صميمانه به هم ميهنان مبارز توصيه ميکنم که اين قبيل افراد را ابدآ به حريم خود راه ندهند. اينها نه تنها ايرانی و جزو اپوزيسيون نيستند، بلکه دشمنان ما نيز محسوب می شوند. شواهدی در دست است که پاره ای از اين ايرانيان سابق حتی اسامی و تاکتيکهای مبارزاتی گروههای سرنگونی طلب را هم با استفاده از واسطه هايی در اختيار جمهوری اسلامی قرار ميدهند. نفوذ اينها به درون اپوزيسيون فقط برای به انحراف کشيدن مبارزات آزادی خواهان راستين است نتيجه اينکه، گر چه بسياری همچنان فارسی حرف می زنند و چلوکباب می خورند، اما مبادا که ما هر ناشناس چلوکباب خور و هم زبان را ايرانی بحساب آريم. بسياری از آنان که در اين غربت ايرانی می نمايند، حال ديگر به هيچ روی ايرانی نيستند. بعضی از اينان در اين سالهای دراز به مافيای خطرناکی مبدل شده اند که آشنايی خود به سياست ايران را اصلآ به سرمايه تجارت خونين اما بسيار پردرآمد خود مبدل ساخته اند فراموش نکنيم که بسياری از قتل های
سياسی خارج از کشور اساسآ با راهنمايی و مباشرت افرادی سابقآ ايرانی صورت گرفت.
اين گروه از اروپايی و آمريکايی های ايرانی تبار حال از عناصر داخلی خود رژيم
هم بيشتر برای حفظ اين نظام تلاش می کنند. هر نا آشنا که ايرانی می نمايد،
البته گرد به نظر می آيد، اما شما در مورد گردو بودن و مغز دار بودنش هم کمی
مطالعه کنيد شراب تلخ حقيقت در جام دوست رفيقم نامه ای برايم فرستاده. نامه که
نه، شرابی در جامم ريخته. دوستی دلسوخته. آدم خود بی مشوقی که مشوق من گشته. با
واژگانی زلال و صميمی و از امیر عزیز ببین امیر جان. تو اگر منتظر نشسته ای که کسی یا کسانی به حرفهایت گوش کنند و در واقعیّت پراکتیکی به آنها استناد کنند، باید عرض کنم که جدا خشت بر آب زده ای. در ایران ما، کار میهنی و آدمیگری را بایستی با پذیرفتن « پرنسیپ شکست » آغازید؛ یعنی شکستی که در تصویر « اسطوره ی ایرج شاه » تبلور یافته است تو، هیچگاه در فکر این نباش که چه
کسانی مقالاتت را می خوانند یا نمی خوانند و میزان تاثیر و نقش افکارت در
ذهنیّت و رفتار دیگران چیست؛ بلکه در این باره بیندیش که فردی همچون خودت،
وجدانا و مسئولا تشخیص داده است که برای سرفرازی و آبادانی میهن و مردمش به وسع
و توانایی و نیروی تمییز و تشخیص فردی اش تلاش کند. اگه تصوّر می کنی شخصی یا
اشخاصی که محبوب تو بوده اند یا هستند، روزی روزگاری به گرد یکدیگر خواهند آمد
و در فکر چاره جویی برای فلاکتهای مام وطن با یکديگر همرزم و همعزم و هماندیش
خواهند شد، باید عرض کنم که جدا خشت بر اب زده ای و اگه حوصله داری یه بار دیگه
اون مصاحبه ی مرا بخون. مخصوصا اون قسمتی را که گفته ام فرض کنید استاد جمالی
بخواهد در باره ی « نقش پهلوانی در دامنه ی کشور داری » سخنرانی کنه هم از نظر جامعه ی جهانی، بدليل اعتمادی که می توان به وی بعنوان وارث سياسی شخصيّتی بسيار مسئوليت پذير (پادشاه فقيد) در صحنه ی سياست جهانی داشت، که اين اعتماد بين المللی امروزه در هر دگرگونی و جابجايی سياسی در هر نقطه ای از جهان عاملی بسيار تعيين کننده است و هم بدليل جوانی و جوان انديشی، ثبات منش، نرمخويی و چهره ی کاريزماتيک که مجموعه اين ويژگی ها وی را از تمامی ديگر مدعيان چند سر و گردن بزرگتر می نمايد با همين تحليل و باور هم بود که اينجانب پس از ذبح اسلامی شدن زنده ياد دکتر شاپور بختيار تا به امروز، شانزده سال تمام با همه ی توش و توان خود از وی حمايت کرده ام، بی هيچ چشم داشتی و فقط و فقط برای آزادی ايران و رهايی مردم هستی باخته ی کشورم. بی اينکه تا کنون چيزی از وی خواسته باشم، ليوان آب خنکی از دست او گرفته باشم و يا حتی بی اينکه برای يکبار هم که شده تلفنی مزاحم ايشان شده باشم اين در حالی بوده که بسياری ناجوانمردانه، با بی رحمی تمام، بی اينکه حتی يک بار پای درد دل من نشسته و شاهد خون خوردنم از بی عملی ايشان بوده باشند، مرا مريد او دانسته اند، نوکر او خوانده اند، مواجب بگير وی نامم داده اند، دستيار وی خطابم کرده اند، تئوريسين دبير خانه و مسئول بخش تبليغاتش شغلم داده اند، عامل خاندان پهلوی ام لقب داده اند ... و صد ها بهتان و تهمت ديگر از اين دست، و صد البته با چاشنی هزار گونه ناسزا و ترور شخصيّت در حاليکه من نه هيچ ارتباطی با خود ايشان داشته ام و نه اصلآ با دبير خانه ی تار عنکبوت گرفته ی ايشان که بيشتر به دکان کله پزی می ماند تا دبير خانه ای مناسب شأن و شخصيّت فردی که بايد کار تاريخی و سترگ چون رهايی ايران را رهبری کند. دبير خانه ای که ميهن پرستان حقيقی را بدانجا راه نمی دهند اما دروازه های آن از هر طرف به روی خائنان پرونده دار ايران هميشه گشوده است. دبير خانه ای که از هر فحاش بی سر و پايی به رضا شاه کبير و آريا مهر بزرگ با گل و شيرينی استقبال می کند، اما حتی جواب تلفن های دوستداران صديق و پاکباخته ی پادشاهان پهلوی را هم نمی دهد دبير خانه ای که حتی از فرستادن يک ايميل مجانی شاد باش نوروزی برای فرزندان جانباختگان آرتش دلير شاهنشاهی ايران هم دريغ دارد. دبير خانه ای که بعنوان مثال هرگز و هرگز به شيرين خانم يک تلفن خشک و خالی هم نکرده است تا بپرسد شب ها از غم جگر سوز اعدام آن پدر دلاور مردش، تيمسار علی نشاط چند قرص خواب می خورد تا بتواند ساعاتی بياسايد و در مورد خانواده ی همه جانباختگان هم ... ای وای که چه بنويسم!؟ باری، من شانزده سال تمام از اين پاک تبار حمايت بی دريغ کردم و هر تهمت و فحشی را هم به عشق آزادی ايرانم بجان خريدم. از اين بابت اما نه از وی گله مندم و نه حتی انتظار کوچکترين قدردانی دارم. هيچ وقت هم نداشتم. زيرا هر چه انجام داده ام با هدف آزادی همان ايرانم و رهايی مردم کشورم از اين ننگ و پريشانحالی بوده. بدين کار خود هم افتخار می کنم. من يک وطن پرست هستم. شاه و وزير و وکيل و هر کسی را هم برای وطن می خواهم نه وطن را برای آنان. وطن را هم فقط برای مردم وطن. ور نه سنگ و کلوخ و کوه و بيابان و دره و کوير که پرستيدنی نيست حال که درب دل خونينم را گشوده ام، می خواهم فرياد بزنم. فرياد بر سر آنانی که مرا سلطنت طلب می خوانند. داد بزنم و بگويم که افرادی چون مرا به شاه پرستی متهم نکنيد ای ظالمان! که ما مردم پرست و ميهن پرست هستيم نه شاه پرست و فرد پرست. فرد پرستان آنانی هستند که مارکس پرست و لنين پرست و استالين پرست و رجوی پرست و حکمت پرست ... هستند نه من و يارانم رضا پهلوی نوه ی رضا شاه بزرگ و فرزند شاهنشاه مظلوم ايران آريامهر بزرگ است. دو شخصيّتی که من و ما آنانرا پس از کوروش هخامنشی و داريوش و خشايار بزرگترين و ايرانخواه ترين و مردم دوست ترين پادشاهان سراسر تاريخ دراز و پر فراز و نشيب ايران می شناسيم ما اگر آنان را از ته دل دوست می داريم فقط به خاطر خدماتی است که به ميهنمان کرده اند نه برای خودشان و بخاطر شاه بودنشان. ای ننگ بر آن نازن و نامرد ناکسی که همچنان سلطنت طلب باشد حتی اگر اين سلطنت در دستان رجاله هايی چون شاه سلطان حسين صفوی و محمد خوارزمشاه و محمد شاه و محمد علی ميرزای قجری هم که باشد از روی راستی اما اينرا بنويسم البته من سوای کار سياسی، يک جور هايی هم خود شاهزاده رضا پهلوی را در ته فلب دوست می دارم، چرا؟ نمی دانم! شايد حال فقط بخاطر شباهتی است که به آريامهر دارد. هنوز هم اين سيما مانند ديدن عکس های آريامهر مرا به سفری خيالی در گذشته می برد. مرا به ايرانی می برد که در آن مردمان از غرور سرمست بودند. به ايرانی که از همه جای آن آوای چنگ و چغانه و تار و نی و کمانچه و ضرب و سنتور و دف بگوش می رسيد. آری اذعان می کنم که ديدن اين سيما هنوز هم در من خردک غروری بر می انگيزد ساعت حقيقت اما اکنون فرا رسيده است ای هم ميهن! سفر های خيالی و اغوا کننده به کار سياست نمی آيد. ديگر جگر به دندان جويدن و پرده پوشی نه امکان پذير است و نه جايز. اين صبر و اميد بيهوده ديگر دارد ره به خيانت به ايران می برد. وقت خيلی تنگ است. ميهن دارد از دست می رود. اصلآ حالا هم دير شده. اما تا ايران يک پارچه بر جاست نا اميدی خطايی نابخشودنی است پس، بنام ايران، بنام همه ی جانباختگان راه آزادی و بويژه بنام آن فرزندان پاک و دلاور آرتش شاهنشاهی ايران، هم آنان که سينه های فراخشان برای دفاع از شرف و ناموس و حيثيت اين مرز و بوم اهورايی و اين ملت بلا کشيده آماج تير های انيرانيان پست و پلشت و بی سر و پای گرديد، مانند هميشه در اين کار هم راستی پيشه می کنم و اينرا هم فاش و فاش و فاش می نويسم، که پس از شانزده سال حمايت و اميد حال دستگيرم شده که شاهزاده رضا پهلوی يک پهلوی ژنتيکی است نه يک پهلوی سياسی شخصيت های تاريخی گر چه از نظر ژنتيکی مادران و پدران فرزندان خونی خود هستند، اما فرزندان سياسی شخصيّت ها لزومآ فرزندان خونی آنان نيستند. در دنيای سياست فرزندان حقيقی شخصيّت های بزرگ آنانی هستند که عظمت کار پدران سياسی خود را دريافته و براه ايشان می روند. پس هيچ فرزند ژنتيکی فقط به اعتبار همخونی فرزند سياسی مادر و پدر خود نيست. گاندی فرزند نداشت اما تا هنوز هم پدر همه ی هنديان بحساب می آيد. فرزند دکتر سوکارنو هيچ او را قبول نداشت، ليکن سوکارنو ميليونها فرزند در اندونزی داشت. قوام نکرومه در غنا هينطور، آتاتورک در ترکيه همچنين ... و رضا شاه کبير و شاهنشاه آريامهر هم در ايران به همين منوال هستند از اين قرار، من خود را هزاران بار بيش از شاهزاده رضا پهلوی فرزند پادشاهان پهلوی می دانم. بی شک بسيارانند فرزندانی خلف تر از من برای آن دو ابر مرد. من اما اينجا فقط از خود می گويم. از خودی که نه عبد و مريد بلکه ادامه دهنده راه آنانم. آنها برای من قديس نيستند. می دانم که انسان بودند و مانند هر انسانی ديگر خطا های فراوانی هم داشتند. اما بزرگی و عظمت خدمات آن دو ابر مرد به ايران و ايرانی آن اندازه بزرگ است که خطاهاشان در برابر آن کار های سترگ چون پر کاهی در برابر عظمت کوهی می نمايد. آن دو ايران ساز آن اندازه بهی و فرهی داشتند که من آرزو می کنم ای کاش خود فقط پنج درصد از آنرا داشتم من اينجا به نمايندگی از کس و کسانی به داوری
ننشسته ام. از خود سخن می گويم. با اندک خرد و آگاهی و شناختی که دارم داوری شخص
خودم را می آورم. اين حقيقت تلخ تر از زهر را که ای داد بيداد که اين رضا پهلوی هيچ
سنخيتی با آن رضا پهلوی آلاشتی و سردار سپه و رضا شاه معمار ايران ندارد. برای من
هيچ پذيرفتی نيست که رضا شاه بزرگ می توانست بکارت فروشی حتی يک دختر ايرانی را
ببيند و کاری نکند، آنهم فقط از ترس اينکه مبادا چند توده ای وطن فروش او را
به غير دموکرات بودن متهم سازند آن رضا پهلوی آلاشتی برای روزبهی و بخت خوش ملک و ملت خود را به آب و آتش می زد نه نيکنامی. و مرد سياسی اصلآ يعنی همين، يعنی کسی که در پی نام و نگران ننگ نباشد. بويژه در ميهن ما. در سرزمينی ايران نام اما پر از انيرانی، با رخت و ريخت خودمان. در جايی که هر اندازه برای سرفرازی آن جانفشانی کنی درست دو صد برابر آن ناسزا و تهمت مزدت می دهند اين رضا پهلوی بر خلاف آن يکی به نيکنامی خود بيش از نيکنامی و شادکامی هم ميهنانش بها می دهد. از ديد من اما به چه می ارزد اين نيک نامی در ملک ما وقتی برای سير کردن شکم هم ميهنی بکار نيايد. چه فايده دارد اين خوشنامی در ايران وقتی نتوانی با آن شرف و ناموس دخترکان فقير ميهنت راحفظ کنی صاف و ساده بگويم، من نسل آريا مهری هستم. کسی که بيست و شش سال در دوران آن ابر مرد ميهن پرست زيسته است. او را ديده است. صدايش را شنيده است. سخنانش را گوش داده. خدماتش را شاهد بوده. در يک خانه و در زير يک سقف که نه، اما در يک شهر با او زيسته است پس، با همان شناخت نسبتآ خوب می گويم که هرگز و هرگز توی کت من يکی که نمی رود آن شاهنشاهی که حتی کارگر فرستادن به آلمان را هم ننگی بزرگ برای ايرانی بشمار می آورد، قادر می شد کليه و ناموس فروشی بچه های پاک ايران را شاهد باشد اما از ترس تهمت مشتی بی وطن ايران فروش هيچ کاری نکند. آريا مهری که من می شناختم حتی ديدن واژگان خليج وعربی را در يک متن طولانی هم تاب نمی آورد، حتی با هفت سطر فاصله. اين پهلوی اما مايل است بر سر تنب ها و ابوموسی ايرانی ايرانی ايرانی، با برادران خليج عرب به گفتگو بنشيند آن رضا پهلوی که پدرم برايم نقل کرده پادشاهی بوده که تا شيخ خزعل ناکس تجزيه طلب را کتف بسته به خدمتش نياوردند تب خال لبش شفا نيافت. حال من چگونه کسی را به فرزند سياسی بودن آن ابر ميهن پرست قبول کنم که آوخ که از زمين و زمان فتنه بر ايران می بارد او مشغول موعظه های حکيمانه برای توده ای ها و کنفدراسيونی های سابق است. در زمانی که بر اساس آمار خود جمهوری اسلامی يک قلم فقط بيش از هفت و نيم ميليون کودک و نوباوه ی معصوم ايرانی هيچ غذايی ندارند که بخورند من چطور اين رضا پهلوی را از نظر سياسی به پادشاهی وصل کنم که از سر ملت دوستی و دادگستری دستور داده بود که در تمامی مدارس ايران فرزند فقير و دارا، کشاورز و کارخانه دار، آهنگر و سناتور همه و همه بايد يک مقدار و يک نوع تغذيه بگيرند. مبادا که فرزند ثروتمندی به فرزند کارگری فخر فروشد. اين دستور را هم داد بود که حتی وليعهد که خود همين شاهزاده رضا پهلوی باشد، حق ندارد چيزی به مدرسه ببرد و بايد مانند سايرين همان تغذيه رايگان را بگيرد و بخورد1 پس، اين رضا پهلوی گر چه شاهزاده است و نسب از آنان دارد، اما از جنس آنان نيست. از اينروی هم مرا ديگر با اين رضا پهلوی کاری نيست. احترام نام خانواگيش را هميشه خواهم داشت، و حتی نام کوچکش را، که به من درشتی و بی معرفتی به کسی را نه در خانواده ی سنتی ام آموخته اند، نه در مدارس دولتی آريامهری جنوب شهر تهران و نه در زور خانه ی محله مان. فقط ديگر نه حرف او را خواهم زد و نه خوش دارم که کسی از او حرفی برايم بنويسد. من راه خود می روم و خود را از امروز خيلی شايسته تر از او برای گرد آوری ايرانخواهان به دور خود اعلام می کنم حال اگر ايرانيان با همين بی عملی ها هم روزی او را به پادشاهی برداشتند، مخالفتی نخواهم داشت. در آن حالت جدآ خوشا بر اقبال خوش و آفرين بر ستاره ی سعد شان که بی خطر کردن و دليری هم به پهلوانی خواهند رسيد. من اما راهی پر از خار و مار در پيش دارم. که جانفشانی در اين راه کمترين است. اگر در اين را تلف شوم هم چيزی را نباخته ام. من سالم از پنجاه و پنج گذشته. همه جور هم در آن بيست و شش ساله عمرم در دوران طلايی آن "خدا بيامرز" عشق و حال کرده ام. راستش ديگر زياد هم با اين زندگی در آوارگی حال نمی کنم. پس ذبح اسلامی شدن در راه آزادی ايران بزرگترين و آخرين آرزوی من است. در راه ميهن کشته شدن شهيد ملی شدن و در تاريخ ايران به جاودانگی رسيدن است نه مردن آن قدر زيبا است اين بی بازگشت .... کز برايش می توان از جان گذشت من می روم و نمی
ترسم. تو هم اگر دوست داشتی بيا. اگر هم دوست نداشتی برو همچنان موعظه بشنو و خوش
باش. اگر آمدی اما يادت نرود که در اين راه از خوشنامی و عافيت طلبی خبری نيست
رفيق. از همان نخستين گام هم خود را يک رضا خانی بخوان. وه که من اين نام را چه خوش
می دارم. "رضا خانی" ! واژه ای قشنگ که هنوز هم پشت هر
ناکس و دشمن ايران را به لرزه
می اندازد. فعلآ همين توضيح
1ـ
اين قدغن کردن بردن خوراکی به مدرسه وسيله ی وليعهد داستان و قصه و حکايت و حديث
نيست. من اين موضوع را هم از دهان دکتر شفا شنيده ام، هم از آقايی مسن بنام خواجه
که از مستخدمان کاخ نياوران بود و هم از دهان زنده ياد دريادار مدنی که اتفاقآ از
مخالفان بنام پادشاه بود. اينرا نيز دينی بر گردن خود می دانم که بنويسم دريا دار
مدنی بار ها و بار ها به خود من گفت که پادشاه فقيد را ميهن پرستی بزرگ می داند و
من هرگز و هرگز هم از دهان او حرف نابجايی در مورد شاهنشاه نشنيدم. اختلاف تيمسار
مدنی فقط با زنده ياد ارتشبد محمد خاتم شوهر شاهدخت فاطمه پهلوی بود. بنا بر اين هر
چه که از زبان او بر عليه پادشاه فقيد بگويند دروغ محض و جعل قول مرده است. بويژه
بوسيله مهندس بهرام مشيری، اين مرد ديوانه از نفرت که نه مدنی را می شناخت و نه حتی
يکبار او را از دور ديده بود اما مرتب از قول او دروغ چاپ می زند اگر خانم هستيد که در دم چهل و شش سابقه ی خيانت به شوهر برايتان خواهند ساخت. آنچنان ماهرانه و با سند و مدرک که موی لای درزش نرود. طوری که اصلآ خودتان هم شک خواهيد کرد که يارب! نکند اصلآ مست بودم و نفهميدم!؟ اگر هم آقا هستيد که خانم باز بودنتان همان ساعات اول با عکس و تفصيلات بر همگان ثابت خواهد شد. تجاوزتان به چند دختر بچه نابالغ هم که روی شاخش است. حتی بی ريخت ترين مرد عالم هم که باشيد، حتی اگر ايکبيری ترين کس هم که نگاهتان نکند، اگر در حسرت پيدا کردن يک دوست دختر زهوار در رفته هم که بسوزيد، با صد دليل و مدرک و سند دون ژوانی از شما خواهند ساخت که اگر روزی با سه چهار خانم سفر سانفراسيسکو نرود آبله مرغان می گيرد در ضمن کلاهبرداری شما هم
از اين دوشيزگان رعنا (فاطمه کماندو های امام زمانی)، با شهادت خودشان در اينترنت بر
همگان ثابت خواهد شد. اگر
با اين برخورد های اسلامی خفه و خانه
نشين شديد که هيچ، اما اگر خيلی مايه داشتيد و
بيشتر از اينها جان سختی کرديد، آنگاه ديگر در انتظار قصاب های اسلامی باشيد که اگر
پشت قله ی قاف هم که باشيد حتمآ روزی برای حلال کردنتان تشريف فرما خواهند شد
حال بر اساس معاملات پشت پرده مدتی است که جمهوری اسلامی ديگر آدمکش به داخل عراق نمی فرستد و آن کشور بسيار آرام تر شده، در لبنان به حزب الله دستور داده که حکومت را کمتر آزار دهد و سازمان حماس را هم ديگر زياده به پارس کردن وا نمی دارد در برابر آمريکا هم مشروعيّت نظام را پذيرفته و ديگر برنامه تعويض رژيم را بکلی کنار گذارده. از اين پس هم کاری نخواهد داشت که رژيم چگونه ناموس دختران ما را خواهد فروخت، چگونه جوانان مبارز ما را در زندانها با باتوم و بطری مورد تجاوز قرار خواهد داد و چگونه ايران را به عصر بربريت باز خواهد گرداند . در اين ميان سوريه هم وقتی بوسيله عوامل خود از اين سازش ايران و آمريکا آگاهی يافت، برای اينکه بازنده ی اين سازش پشت پرده نباشد، فورآ هم باب گفتگو را با اسرائيل باز کرد و هم با آمريکا و هم اينکه در کنفرانس آناپوليس شرکت کرد اينها که نوشتم البته گمانه زنی های من بود. چون متاسفانه من نيز در زير بغل رهبر و در ميان ريش انبوه رفسنجانی و در زير ناخن هاشمی عراقی و در زير وان حمام اصغر حجازی و در زير تختخواب سعيد مرتضوی ... منابع اطلاعاتی ندارم که حتی هر آنچه را که اين سربران در اطاق خواب به زنان خود می گويند را هم فورآ به من اطلاع دهند. تا من هم مردم را آگاه سازم که همه ی توطئه ها را خنثی سازند. همانطور که تاکنون تمامی طرح های رژيم را نقش بر آب کرده اند و ديگر رژيم بزانو در آمده! جدآ که حيرت از اين مغز های کوچک و روحيه ی کودکانه و گوشهای قصه پرست بسياری از مردم ما بهر روی، آنگونه که از شواهد پيدا است همه به منافع و خواست خود رسيدند و همه چيز هم آرام شد. حال خانم عبادی هم خيالشان راحت شد که ديگر نهاد های مدنی پر قدرت در خطر نيستند، آقای اکبری گنجی راحت شدند که خطر از سر اسلام دوموکوراتيک! گذشت. آقای داريوش همايون هم که از اين پس شب ها ديگر راحت خواهند خوابيد. چون ديگر نيازی ندارند که در فکر دفاع از ايران اسلامی و حکومت امام خامنه ای و جنتی و الله کرم و مصباح يزدی باشند. آقای حسين باقر زاده هم که ديگر نيازی ندارند تا برای دست همکاری دادن به رژيم برای دفاع رسمی و علنی از ايران اسلامی به رستوران ميکونوس تشريف ببرند حال ديگر همه راحت شدند و همه چيز هم از تب و تاب افتاد. باز ما مانديم و سی سال ديگر افشاگری کلمه به کلمه ی آنچه خامنه ای در گوش کروبی خيلی خيلی آهسته نجوا کرده است. همان ديشب که اين دو در اتاقی کاملآ تنها بودند و هيچ کس هم حتی در صد قدمی آنان هم نبود! ما مانديم و سی سال ديگر بحث فلسفی که مارکس در مورد سرمايه و رزا لوگزامبورگ در باره ی خرده بورژوا چه نظری داشته اند ما مانديم و چند سالی دگر خواندن شعر شاملو برای معدنچيان گواتمالا و ذرت کاران هندوراس و بليوی. ما مانديم و چند دهه ی ديگر جنگ کردن بر سر حقانيّت شاه و مصدق و کودتا و قيام بودن بيست و هشتم مرداد و بالاخر ما مانديم و اين ننگ و بی شرافتی و دختر فروشی و قتل و چپاول و خفت جهانی برای ايرانی براستی که درود بر سوريه و آمريکا و جمهوری
اسلامی که منافع خود را خوب می شناسند. بر خانم عبادی و مهندس سحابی و حجت الاسلام
خاتمی و اکبر گنجی و داريوش همايون و حسين باقر زاده ... نيز هزاران درود که
ايشان نيز به آنچه می خواستند رسيدند. ننگی اگر هست نثار آن
نابخردانی باد که از هزار خطای خود نيز حتی يک پند نمی
آموزند و همچنان به اين شبه اپوزيسيون اميد بسته اند. براستی که ديگر حال آدمی از
اين واژه ی اپوزيسيون بهم می خورد
! فولادوند؟ نه، مرسی
اينجانب گه گاه ايميل هايی دريافت می کنم که برخی از هم ميهنان مرا به اين و آن و به ويژه به آقای فولاوند مرتبط می سازند. ظاهرآ هم اينکار از روی لطف و محبت است. يعنی آن دسته از دوستان که آقای فولادوند را ميهن پرستی بزرگ می شناختند و يا می شناسد، و همچنين گويا چون گفتار بعضی شباهت هايی با مواضع من دارد، پس من نيز مانند آنان هستم. بويژه برداشت پاره ای اين است که چون بخشی از کار من نيز نقد معرف شناسی است، بنابر اين گويا کار و راه و هدف من نيز همان هايی است که آقای فولاوند داشتند ضمن سپاسگزاری از مهر و محبت اين دسته از دوستان، برای آگاهی اين گرانقدر ها اما بی هيچ تعارف و خود سانسوری بنويسم که هرگونه مرتبط و يا شبيه ساختن من به آقای فولادوند، بزرگترين اهانتی است که ممکن است کسی در حق من روا دارد. اگر کسانی آقای فولادوند را دوست می دارند و نظراتش را می پذيرند باشد، درود بر آنان که اين طبيعی ترين حقشان است. ليکن همانطور که تا پيش از مفقود الاثر شدن ايشان هم دستکم در سه ـ چهار مقاله توضيح دادم، بنده هرگز هيچ سنخيّت و ميانه ای با نظرات و منش و روش و آماج ايشان نداشتم و ندارم ضمن اينکه آن محترم نيز خود در هنگامه برو برو ی خويش بار ها و بار ها با فحش های جانانه بر اين ادعای من مهر تأئيد کوبيدند. چه که جناب فولادوند بی اينکه اصلآ شناخت درستی از من داشته باشند و يا حتی من با ايشان هيچ برخوردی قلمی هم کرده باشم، هر از چند گاهی مرا نيز با فحش های چهار پا داری خود در بنگاه فحش پراکنی شان به گرمی می نواختند نيازی ندارم که کسی اين ادعايم را بپذيرد، اما کسانی که مرا می شناسند خوب می دانند که من هزار و يک عيب دارم اما بطور گوهری و ريشه ای ابدآ آدم بی معرفتی نيستم. يعنی اگر بخواهم نيز چيزی در اندرونم به من اجازه ی بی معرفتی نمی دهد. حتی در برابر کسانی که کاری ترين زخمها را به من زده اند اصلآ بيشترين مشکلات و غم های زندگی شخصی من از همين عاطفی بودن و عدم اعتقادم به کين و انتقام گيری ناشی می شود. من هرگز جواب فحش را با فحشی بد تر و جواب هيچ تهمت ناروايی را با تهمتی زشت تر نمی دهم. هيچ دوست نمی دارم که در مسابقه ی بی معرفتی و ناجوانمردی شرکت کنم و اول پهلوان بی معرفتی شوم اين توضيح را از اينروی آوردم که بگويم راستی راستی قلمم نمی رود که چيزی بيش از اين در مورد کسی بنويسم که فعلآ معلوم نيست کجا است و قادر به پاسخگويی به نوشته ام نيست، حتی علی رغم آنهمه فحش های شيرينی که بی جرم و خطا از آن مفقود الاثر هديه گرفته ام. پس، از نقد عملکر جناب ايشان در می گذرم و فقط شمه ای از برداشت ها و باور ها و روش های شخص خودم را می نويسم تا اين امکان را به دوستان داده باشم که با مقايسه آن با خلق و خوی و روش آقای فولادند، خود بدين نتيجه دست يابند که من و ايشان تا چه اندازه با هم متفاوت هستيم فقط همين يک عقيده شخصی قديم خود را تکرار می کنم که آقای فولادوند هر چه که بود و هست، اما بطور يقين يک فرد کاملآ غير سياسی بود. چرايی اين ادعا را خود در ادامه ی مطلب پيدا خواهيد کرد. آدمی بايد سعی کند که در گذشت و اخلاق از ديگران پيش افتد نه در پرونده سازی و بی وجدانی. تصور کنيد اگر ما بخواهيم با فحش و تهمت جواب فحشان را دهيم و هرکسی بخواهد در برابر يک بهتان و يک ناسزا دو فحش و ناسزا تحويل طرف دهد، جامعه ی ما به چه لجنزار بی معنويت و متعفنی مبدل خواهد شد باری، اول اينکه من هر چيزی را و هر کسی را نقد می کنم نه اينکه قصد توهين داشته باشم. اگر از اين خط خارج شده باشم، نادانسته و نا خواسته بوده که حتی به خاطر يک واژه ی آن نيز از همگان هزار بار پوزش می طلبم. در مورد نقد معرفت شناسی و جهان بينی، مرا به دينداری و بی دينی کسی کاری نيست. نگارنده فقط کثافات و خرافات بنام دين و خدا پرستی را افشا و رد می کنم نکته ديگر اينکه من بعنوان يک تلاشگر سياسی تحت هيچ شرايطی به خود اجازه نمی دهم که به نژاد و دين کسی توهين کنم. البته مادام که آنان نيز با کشور و هم ميهنان من کاری نداشته باشند. کسی که به هر صورت مثبت و منفی تبليغ نژادی می کند اصلآ سياسی نيست. اگر باشد پيرو مکتب هيتلر است و بسيار بسيار خطرناک البته از جايگاه يک پژوهشگر و در حوزه ی روشنگری هر کسی بايد اين حق را داشته باشد که همه چيز را به زير ذره بين نقد کشد و دولت نيز وظيفه دارد از حق آزادی بيان و امنيت او حراست کند. فرد سياسی ليکن اصلآ هدف ديگری دارد. او بايد در پی ايجاد مناسبات خوب با همه ی کشور ها باشد و در پی تآمين منافع ملی مردم و کشور نگارنده می دانم که اينروز ها فحاشی به اعراب در دل سوخته ی بعضی از هم ميهنان ما خوش می نشيند. اما فرد سياسی حتی اگر از کشور و مردمی هم که در ته دل خوشش نمی آيد نبايد آنرا بر زبان آرد. ضمن اينکه نفرت فقط نفرت ببار می آورد و ما امروز بيش از هر زمانی ديگر نيازمند دوست هستيم نه دشمن فرض گيريم يک ضد غرب فردا در ايران به قدرت دست يابد، آيا تصور می کنيد وضع ما بهتر از امروز خواهد شد؟ اگر چنين تصوری داريد تا گلو در اشتباه هستيد. چون در آن صورت نه تنها وضع بهتر نخواهد شد، بلکه اوضاع ملک و ملت هزار بار هم نکبت بار تر از اين که هست خواهد شد چون تمامی همسايگان جنوبی ما عرب هستند، و ما بعنوان يک سياسی اگر خواهان آرامش و سعادت مردم خود هستيم اولين وظيفه مان نه کوبيدن اعراب، که اتفاقآ ايجاد بهترين رابط با اين همسايگانمان است احمدی نژاد بيشعور فقط خواهان محو يک کشور است و به همان جرم هم امروز منفور ترين و مسخره ترين رهبر سياسی جهان، حال تصور کنيد که کسی که خواهان نابودی بيست و اندی کشور عرب و نيمه عرب از روی نقشه ی جغرافيای جهان باشد تا چه اندازه مسخره و منفور خواهد بود و کار ملک و ملت را به کجا خواهد کشاند. در همين دنيای فرض، بنده که اگر روزی قدرت يابم، در وحله نخست اتفاقآ سعی خواهم کرد که بهترين و دوستانه ترين روابط را با همسايگان عرب خودمان برقرار سازم نتيجه اينکه می بينيد که کار يک روشنگر تا چه اندازه از کار يک عنصر سياسی جدا است. يعنی بايد هم اينطور باشد، اگر نباشد آن فرد يک فرد سياسی نيست. سياسی که از نژاد و مذهب ديگران ابراز انزجار می کند حتی در مقام يک معاون وزارتخانه نيز برای ملت بسيار خطرناک است فراموش نکنيد که همين دو هفته پيش بر سر جمله ای که از دهان يک کارمند دون پايه کاخ سفيد بر عليه ايرانيان بيرون آمده بود چه جنجالی بپا شد. عاقبت هم آن خانم از ايرانيان پوزش خواست. بايد توجه داشت که حتی از يک نيمچه جمله نژادی هم در حوزه ی سياست بوی جنگ و خون به مشام می رسد. حاصل اينکه اگر سياسی هستيم بهتر است که اصلآ وارد حوزه ی نقد نشويم. روی اين واژه ی سياسی باز تأکيد می کنم که هدفش با يک روشنگر بسيار متفاوت است البته بايد اقرر کنم که خود نيز بعنوان يک تلاشگر سياسی گاهی پای خود را از گليم خويش فرا تر می نهم و پاره ای از زمان ها هم خيلی تند می روم. اما بنده حتی در همان حوزه ی نقد دينی نيز اين نکته را بار ها و بار ها در نوشته هايم آورده ام که مشکل ما در درون ميهن خودمان است و با ملا های خودمان، نه با اعراب. اعراب اصلآ ملا ها و رژيمشان را اسلامی نمی دانند امروز تمام کشور های عرب بر ضد رژيم ملا ها حتی با خونين ترين دشمن خود يعنی دولت اسرائيل هم پيمان شده اند. چون رژيم ملا ها است که مرتبآ در سرزمين های عربی ايجاد فساد و آشوب می کند نه بعکس. ما می خواهيم فقط خودمان باشيم با هويّت ملی ايرانی. با ويژگی های فرهنگ غنی خود. اين بايد هدف باشد نه فحاشی به اعراب. از تمامی اينها مهم تر، يک فرد سياسی بايد منشی دموکراتيک و مناسب شآن يک عنصر سياسی داشته باشد با افتادگی و برادری به ويژه و باز هم به ويژه روی سخنم با دوستان ميهن پرستی است که به تاريخ و فرهنگ نياکان خود می بالند. بزرگواران، يک ايرانی که تنها سرمايه اش فقط همين پشتوانه تاريخی و تمدن او است، ايرانی که از منش و شخصيت والای ايرانی سخن می گويد، وظيفه دارد که خود پيش و بيش از همه با منش نيک و پاکيزه ی خويش نمونه ای از اين شخصيت والای ايرانی را در عمل به ديگران نشان دهد اگر ميهن و فرهنگ خود را براستی دوست می داريم، چه زيبا است که بيش از نشان دادن هر کنش و واکنشی به اين بيانديشيم که ما ميهن پرست و نماينده فرهنگ والای نياکانی خود هستيم، نه مشتی لات های چاقو کش بی هويت و فحاش و پرونده ساز. درددل گونه در همين جا بنويسم که شما نمی دانيد چه ترور های شخصيتی را از سر گذراندم. چه شب ها که از اين همه ناجوانمردی و فحش و تهمت های ناروا تا صبح گريستم، اما از دايره ادب خارج نشدم توجه کنيد که دشمنان ايران، بويژه عناصر حزب ايران فروش توده متخصص جنگ های روانی هستند. بيشتر اينان در کی. جی. بی دوره ديده اند. با همين دروغها و تهمت ها و براه انداختن جنگهای روانی هم بود که ايران را به سقوط کشيدند. در واقع چپ ها در ايران انقلاب کردند نه ملا ها. اينکه ملا ها بعد بجای دستمزد به آن خوشخيال ها اردنگی زدند، حکايت ديگری دارد. اما انقلاب يک انقلاب کمونيستی بود زمينه های انقلاب ايرانسوز پنجاه و هفت فقط با دروغ، شايعه پراکنی و براه انداختن جنگهای روانی در سطح ملی آماده گرديد. بيشتر هم بوسيله ی چپ ها، بويژه حزب ضد ايرانی توده. اصولآ همه ی چپ های ايرانی متخصص جنگ های روانی و ايجاد آنارشيسم هستند. اين امر در ميان گروههای چپ ريشه ای هشتاد ساله دارد. اصلآ بخشی بزرگ از اصول اعتقادی چپ، خاصه چپ وطنی ترور شخصيت و دروغ پراکنی است. همه ی چپ ها هم در اين کار چيره دست هستند اينان شما را با آنچنان مهارت بی نظيری به خشمی جنون آميز می کشند که اصلآ متوجه نمی شويد از کجا و چگونه خورديد. هدفشان اين است که آن اندازه به خشم آييد که ديگر کنترلی بر گفتار و کردار خويش نداشته باشيد و سيستم عصبيتان بطور کلی مختل شود. به فحاشی و گفتن لاطائلات روی آوريد. ديگر خود ندانيد که چه می گوئيد و چکار می کنيد و در اين مرحله است که برای بهره برداری وارد ميدان می شوند. تا بگويند و نشان دهند که اينها که ايران ايران می گويند، مشتی لمپن بيشتر نيستند که به همه فحش می دهند. هدف خراب کردن شخصيت و خنثی ساختن فعاليت های سياسی شما است. رژيم امروز چون قادر به حذف فيزيکی افراد نيست. تمام نيروی خود را برای خراب کردن شخصيت افراد سياسی حقيقتآ سرنگونی طلب بسيج کرده. مبادا که نادانسته در اين دام افتيد و سر انجام اينکه اگر کسی امروز بی داشتن قدرت به مردم فحاشی کند و برای ديگران پرونده ناموسی بسازد، چنانچه فردا به قدرت دست يابد، بی هيچ ترديدی به موجودی کثيف تر و خونخوار تر از اسد الله لاجوردی و خمينی و خامنه ای و جنتی مبدل خواهد شد از نظر من ادعای ميهن پرستی داشتن و دفاع از مردم دربند و فرهنگ و تمدن ايران و آزادی خواهی و نام ايران، با بد دهانی و اهانت و فحش و فضيحت و تهمت به اين و آن و تبليغ نژاد پرستی، به لجن کشيدن تمامی اين فروزه ها است هيچ هدفی آنقدر مقدس و والا نيست که بتوان به دستاويز آن به عده ای انسان ناسزا گفت، مخالفان را ترور شخصيت کرد، برای ديگران پرونده ی ناموسی ساخت و به قوم و قبيله و نژادی اهانت کرد. تمامی حرکت های سياسی که با تکيه بر اصل (هدف وسيله را توجيه می کند) شروع کرده اند، وقتی بر سرير قدرت قرار گرفته اند بی استثناء خون ميليونها انسان بی گناه را بر زمين ريخته اند بنده نه فحاشی کردن به کسی را دوست می
دارم، نه قوميّت و نژاد کسی را تحقير کرده و به سخره می گيرم که اساسآ امری خارج از
خواست خود انسان است، نه باهيچ توجيحی با پرونده سازی ميانه دارم و نه در پی آوردن
دين و آيين تازه ای هستم. آرزو و هدف من رسيدن به جامعه ای است که در پيشگاه قانون
آن هيچ استثنای نژادی و مذهبی و جنسيتی ميان انسانها وجود نداشته باشد. گر چه حال
مدتها است که فردی کاملآ مستقل و تکرو هستم، ليکن اگر کسانی باشند که در عرصه ی عمل
همين مواضع و باور ها را داشته باشند، من نيز از ايشانم. همين سقوط از تاج کيانی به عمامه يمانی به مدد انديشمندان
من پير مرد که بيست و شش سال از عمرم را در دوران نظام شاهنشاهی زيسته ام، با قاطعيت تمام می نويسم که حتی فرهنگ نوشتاری و گفتاری فواحش ما در شهرنو تهران آن زمان هم بسيار بسيار والا تر از اين بود به تصوير دگر بنگريد که مراسم عمامه گذاری "جوجه اوباشان" به دست رهبر رژيم روضه خوان ها است. عمامه را خدمت آقا می آورند آنهم بر روی چفيه های فلسطينی! بار پروردگارا آيا اينجا همان ايران با شوکت و آبرو و آزاد و آباد است که من بيست و شش سال در آن زيسته ام!؟ اگر حرفی زنيد و ابراز انزجار کنيد، باز آقا فکلی ها فرياد و فغانشان بر خواهد خاست که آقا، به دين مردم توهين نکنيد! آخر اين چه دينی است، اين چه مسخره بازی است. اين چه ريا کاری است. اصلآ مگر کهنه اوباشان در درازای سده ها چه گلی بر سر ملت ما زده اند که اين جوجه طفيلی ها براه آنان روند و برای مردم ما سعادت آرند. باز تعدادی طفيلی تازه نفس برای بيشتر و بهتر سواری گرفتن از اين ملت غرق در ظلمت و تباهی اگر می گويی عمامه نشان خدا پرستی است،
ای نفرين بر هر چه عمامه و عمامه بر سر بی معرفت است، که اگر هر کسی حتی يک بار
هم از سر کوچه ی شرف گذارش
افتاده بود، اگر حتی
در خدمت حکومت هم که نبود، پس از مشاهده ی
سی سال قتل و تجاوز و دلالی محبت از هم عمامه ای هايش ديگر اين روشن ترين رخت
چپاول و جنايت و شرارت و دلالی محبت را در جوی پر از لجن انداخته بود. وقتی
بزرگان ملتی عقل و شعور نداشته باشند معلوم است که از تاج کيانی به عمامه يمانی
خواهيم رسيد. تازه اين اول کار است همين دو تصوير بهترين و گويا ترين نشان حقيقت ما در جهان حقيقی است و جايگاه حيتيتی و فرهنگی ما در نزد جامعه بين الملل. حال اما پای صحبت منگل های روشنفکر نام ما بنشينيد و بشنويد که اين طفلک های خود شيفته و بيمار ما حتی سارتر و راسل و همينگوی را هم به خانه شاگردی خود قبول ندارند يارب آخر چرا ما در اين جهان و بر روی اين کره خاکی زندگی نمی کنيم. چرا از اين ادعا های پوچ دست بر نمی داريم. چرا هيچ متوجه نيستيم که ديگر در نزد ديگر مردمان جهان هيچ شرف و آبرو برايمان باقی نمانده همين ديروز آماری منثشر شد که ايران را در تمامی زمينه ها در انتهای جدول نشان می دهد. در رتبه ای خيلی خيلی پائين تر حتی از کشور هايی چون آنگولا و بنگلادش و بورکينافاسو و سودان و افغانستان. حکايتی داريم ما با اين منگل های خودمان آقای دکتری که برای حفظ نزاکت و احترام در اينجا نامش را درز می گيرم، مثلآ با دلسوزی برايم نوشته که شما يک روشنفکر بسيار آگاه هستيد، اما دفاع از شاه در جامعه روشنفکری خوش آيند کسی نيست. اين مواضع به جايگاه شما خيلی لطمه زده!؟ شما را به خدا می بينيد سفاهت را! يعنی بزعم ايشان اگر من نيز سابقآ توده ای اکثريتی بودم و مدتی برای شوروی جاسوسی می کردم، مواضع ضد شاه داشتم و در سال پنجاه و هفت گوسفند وار به دنبال ملا ها می افتادم، بعد هشت سال خاتمی چه می شدم، سپس با جبهه ی مشارکت اسلامی سر و سری می داشتم و امروز هم حرفهای صد من يک غاز و ناشدنی می زدم در جايگاهی رفيع تر قرار می گرفتم!؟ فقط از سر درد يک چيز می توانم
بنويسم که حال و روز بخش بزرگی مثلآ از روشفکران ما به کسانی می ماند که توان
مالی خريد يک لباس با آبرو و متناسب با شخصيت و بودجه خود را دارند، حتی با يک
پيراهن و کراوات خوب. اما آنان فقط به خريد لباسهای چهل هزار دلاری ابريشمين از
يک مزون معرف پاريس رضايت می دهند، و چون بودجه ی کافی ندارند پس آن لباس
آبرومند را هم نخريده در نتيجه عريان و آلت در دست اينطرف و آن طرف راه افتاده
اند و از گی دومو پاسان و ديدرو و فرانس کافکا و آندرو مالرو و آنتوان چخف و
داستايوسکی ... داد سخن می دهند، و از خرد و شخصيت
والای خويش، غافل از اينکه
ملاک محک شخصيت آنان در نظر مردم نه آن گنده گويی ها، بلکه سفاهت و بی آبرويی و
پس و پيش عريانشان است. همين ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
امير سپهر انبانم پر از ايميل بود. از ميل های محبت آميز با سپاسی قلبی در می گذرم و يکجا به منتقدان پاسخ می گويم. همينطور به برخی پرسش ها که جنبه ی همگانی دارند. فردی پرسيده بود اهل کجا هستم؟ فعلآ که شوريده و پرشيده و بی سر و سامان و اهل نا کجا آباد. اما روزگاری تهرانی، يا ساده تر بنويسم که بچه تهران بودم از پدر و مادری آذربايجانی اهل اردبيل
اگر به انتظار به زير آمدن کاوه از کوه البرز و از چاه برون آمدن امام زمان از چاه جمکران دلخوش نبودن و از اين مباحث کودکانه و مسخره به جان آمدن ديکتاتوری محسوب می شود؟ در آن صورت آری، از من ديکتاتور تر مادر گيتی هرگز نزاده است
اگر خواستن متجاوزين به جان و مال و ناموس و شرف ايرانی را به سختی کيفر دادن، گوش اوباش قبر کن و روضه خوان را گرفتن و اين طفيلی های الدنگ و دزد و جنايتکار را گوشمالی دادن و به فبرستان ها بازگرداندن، سر گردنکشان تجزيه طلب وطن فروش را به سنگ کوبيدن و خوشی و آبرو و رفاه خواستن برای هم ميهنانم را ديکتاتوری به حساب می آوريد؟
در اينصورت بدانيد که من نه يک ديکتاتور ساده، بلکه
در راه اجرای اين اهداف
ملی يک فاشيست تمام عيار
هستم. از حال هم فاش می گويم که اگر
قدرت گيرم، بی چون و چرا و بحث و بی توجه به فحش و تهمت و بهتان
نوشته ای هر طور هست شاهزاد رضا پهلوی را به ميدان آريم و رهبر سازيم. می گويم ای هم ميهن، وقتی آن محترم با هزار طومار (پتيشن) و ناز کشيدن و گدايی محبت و گريه و التماس و درخواست و زاری و عريضه و من بميرم و تو بميری و دعا نويسی نمی آيد، تکليف چيست؟ بايد ايشان را به ضرب چوب و چماق و به زور اسلحه و دستبند به ميدان آورد و رهبر ساخت!؟ يا اينکه منتظر نشست تا ايران از دست برود؟
می نويسی ادعای رهبری داری؟ می گوئيم اگر به خاطر اين سيصد و پنجاه هزار زن خيابانی، ششصد هزار کودک يتيم و گدا و بی سرپرست، بيش از نيم ميليون معتاد فقط در سطح شهر تهران، اگر خواستار به پايان آمدن اينهمه توهين به شرف و شخصيّت ايرانی
به پايان رسانيدن فروش بکارت دختران ايرانی و ننگ و بی شرافتی و قصد خاتمه دادن به اين رسوايی و سرافکندگی جهانی و از اين مسخره بازی های سی ساله دست برداشتن و بجای وراجی و روشنفکر بازی در آوردن جانانه وارد گود مبارزه جدی شدن، به معنای ادعای رهبری داشتن است؟ چرا که نه! اگر چنين است، من خود را از هر کسی برای رهبری با صلاحيّت تر می دانم
می خواهی سی سال ديگر هم اين وراجی های بی پايان و تهی از عمل ادامه يابد يا فرد بهتری را سراغ داری؟ اگر فرد بهتری را سراغ داری، لطفآ نشانی آن باشرف را به من ده تا من نيز تا پای جان از او حمايت کنم
اين را نيز بگويم که اگر اين اميد های کاذب، در جهان شايد ها زندگی کردن و رويا های مسخره را که رها کنی، آنگاه مانند يک انسان خردمند و واقع بين خواهی ديد که در جهان حقيقی يک ملای روضه خان پانزده قرانی، يک مردک دلقک مسخره و مشتی لات بی سر و پا رهبران درجه اول کشورت هستند؟ اين است حقيقت محض تو و ميهنت در نزد تمامی مردم جهان و مجامع رسمی بين المللی ای عزيز هم ميهن. خوب، حال لطفآ از خود سئوال کن که من از کدام يک از اين رهبران حقيقی توکمترم!؟
چنانچه در انتظار معجزه هستی، پس مرا با تو کاری نيست هم ميهن. آن اندازه در انتظار بمان تا ديگر ايرانی در کار بناشد، که با همين رويا پردازی ها و خوشخيالی ها و بويژه افزون طلبی ها اتفاقآ دارد همينطور هم می شود. ما حتی همين سعادت و نيکبختی همراه با ميليونها تن فروش و معتاد و گرسنه و بيکار و بيمار و هستی باخته و اين بی آبرويی و رسوايی جهانی فعلی را هم از همان خوی خوشخيالی و طبع رويا پردازانه خود داريم رفيق ناديده ی من
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هموطن عزیز جناب امیر سپهر
با
درود به حضرت عالی من نیز چون شما اقتدار و آسایش مردم کشورم را آرزو دارم
ولی هموطن مهربان ما باید برای رهایی از دست این اشغالگران بسیاری رفتارهای
گروه ها را در گذشته فراموش کنیم و از بسیاری رفتارها چشم بپوشیم تا قادر به
بیرون کردن این بیگانگان از کشورمان باشیم . مسلما" اگر مردم در این سی سال
به رشد کافی رسیده باشند ما مشکلی نخواهیم داشت.
امروز ما باید کاری کنیم که تمام گروها با هم متحد شوند پس از آن با یک
انتخابات درست خیلی چیزها درست خواهد شد. هموطن گرامی من ما بیش از هر جیز به
آموزش و مطالعه نیاز داریم. افراد با مدرک در کشور ما
زیاد است اما متاسفانه با سواد نداریم.
به عبارت بهتر دکتر داریم بی سواد و حمال داریم با سواد. البته من نمی خواهم
به کسی توهین کرده باشم این جمله یی که نوشتم مسلما" مطلق نمی تواند باشد
بسیاری از تحصیل کرده های ما با سوادند. شاد و زنده باشید
پيروز
پيروزی
A Sepehr <zadgah@hotmail.com> Hammihane aziz wa bozorgewaram. Omid ke haletaan khoub bashad. Man dar in
tanz bishtar roo ie khatabam be shahzadeh Reza Pahlavi ast. ----------------------------------------------------------------------------------------- Ba Drood ve sepass az neveshtehayetan, Be nezere men hem ne tenha efrad ve sazeman hii ke nam bordiid chenin hembestegii ve hemkarii ra nekhahend nemood, deghighen ham beraye inkeh chenin rooydadii enjam negerded telash khahend kerd. Omidvarem der mobarezehtan pirooz bashid ve ager kari az men sakhteh bashed beraye hemkarii amadehem ve lotfen bedonbale 49 nefer diger begerdiid. Elbetteh ... az efradii yekdel ve bedoone cheshm dashtii, ve feghet beraye Iran o Irani telash mikonend . be hemin delil telash der zadene tisheh be risheh in tashkilaat nizz hest, veli be her hal henooz be mobarezeheman edameh midehim. Dar soorete temayol ager ba ... temas dashteh bashid shayed hemkarii lazem enjam begiired ..... Tendorost o pirooz bashid. ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تلگراف استمداد بدينوسيله از کليه ی تشکل های محترم قديم و جديد که عمری برای کشور اتحاد جماهير شوروی و دنباليچه های آن چون آلبانی، چين کمونيست، آلمان شرقی و ليبی و عراق ... جاسوسی فرموده و وفاداری خود را دستکم با پنجاه سال خدمت صادقانه به دشمنان تاريخی ايران به اثبات رسانيده اند، از کليه ی سرورانی که در اردوگاههای فلسطينی دوره های خراب کاری ديده و سپس در ايران مدتی به عمليات تخريبی دست زده، بانک زنی فرموده و افسران آرتش شاهنشاهی ايران را با کمال درايّت و شهامت ترور فرموده اند از تمامی بزرگوارانی که در اعدام رشيد ترين و ميهن پرست ترين امرای آرتش دلير ايران شرکتی فعالانه داشته و راه را برای يورش مرحوم صدام حسين به ايران هموار فرموده اند، از تمامی گراميانی که سالها در رکاب امام راحل بوده و دهها بار وفاداری خود را به نظام مقدس جمهوری اسلامی به اثبات رسانيده اند از تمامی سرورانی که شبانه روز به رضا شاه کبير و محمد رضا شاه فقيد زشت ترين فحاشی ها را می فرمايند و خلاصه از کليه عاليجنابانی که هيچگاه در سنگر ملت ايران نبوده و به نحوی از انحاء در راه سقوط ايران و به فحشا کشيده شدن دختران معصوم ايران نقش داشته اند عاجزانه و ملتمسانه درخواست می گردد که از دوست بزرگوار و صميمی خودشان شاهزاده رضا پهلوی بخواهند که در اين روز های خطير که اساس ايران در معرض خطر است، رهبری جنبش نجات ايران را عهده دار گردند سروران بايد توجه داشته باشند که نجات ايران برای خود آنان از هر قشر و طبقه و گروهی سودمند تر خواهد افتاد. زيرا اگر ديگر ايرانی در کار نباشد، چشمه ی ايران فروشی هم خشک خواهد شد و دکان وطن فروشی و خيانت هم بی مشتری با احترامات فائقه، امير سپهر و تنی چند از ياران که سعادت نداشته اند که هرگز به ايران خيانت کنند و شوربختانه از سر ناآگاهی هم در به ثمر رسيدن انقلاب شکوهمند اسلامی هيچ سهمی نداشته اند و چند تنی ديگر از ياران که پدران و مادران و همسرانشان ترور و يا اعدام شده اند و شبانه روز گريانند = مخاطبان و رونوشت
اگر جمهوری اسلامی را قبول نداريد، بی شک کافر هستيد
مؤمن حقيقی در اسلام
شريعتمداران کسی است که
حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس"
دختر بچه ی نه ساله و نابالغ خويش را هم در پيشخوان دکان يک بچه ملای
دهاتی و بيسواد بر باد دهد. اگر نداد يک کافر است
اين که نويسنده ادعا دارم متکی بر قرائن و شواهدی بسيار روشن است. اگر می نويسم اين اسلام کاملآ اصيل و حقيقی است، بدين دليل است که اين اسلام بوسيله ی متخصصان و مبلغان اصلی آن، يعنی متشرعان مسئله گوی، رساله نويسان، فقيهان و شريعتمداران درجه اول تبليغ و نمايندگی می شود گر چه بعضی از اين شارعان و فقيهان مانند خود آقای خامنه ای و بتازگی هم احمد خاتمی نامی که امام مراسم تهمت زدن و فحاشی و عربده کشی جمعه های تهران هم هست و تنی چند، يک شبه ارتقاء مرتبه يافته و آيت الله شدند، اما ديگر سردمداران و معرکه گردانهای اصلی جمهوری اسلامی که در حوزه های علميه نشسته اند، به ناگاه و يکباره آيت الله نشده اند. هر کدام از آن بزرگ عمامه داران، در راه شناخت اين آيين پنجاه ـ شصت سال استخوان خرد کرده، و ضمن فراگيری کامل احکام تشيع، به بالا ترين مرتبه ی اين مذهب رسيده اند بنابر اين، آن حجج اسلام و علمای اعلام و فقهای اعظام حوزه هستند که در شرح و تفسير احکام و قواعد اسلام صاحب صلاحيت هستند، نه آن آقايان و خانمهای بعضآ فکلی و دکلته پوش که دکان ملی مذهبی گشوده اند، يا فلان استاد ايرانی مقيم ينگه دنيا که علم و وجدان و ميهن خود را به ملا ها فروخته و يا آنکه خود هيچ اعتقادی بدين آيين ندارد و از سر ترس و يا عوام ستايی و برای خوش آمد مردم غافل و اسير اين نظام زشتکردار راغير اسلامی می خواند گر چه جمع واژه ملی با واژه مذهبی جمع اضداد است و چيزی بی معنا، با اين وجود، کسانی که اين نام بی مسما را بر روی خود گذارده اند، در بهترين حالت، يعنی اگر هم کاملآ صداقت داشته و در خدمت اين رژيم نباشد، شانسی در مقابل شيخ و ملا ندارند اين قشر هر زمان که در مقابل ملا ها ايستاده، بسختی و خفت از آنها شکست خورده. اين امر نه فقط در ايران، بلکه در تمامی کشور های اسلامی بار ها به اثبات رسيده که با ملا جماعت نمی توان مسابقه ی اسلام شناسی و تقدس داد. گذشته از اينها، اساسآ خود آيين حنيف اسلام چيزی جز فرمان قتل و غارت و برده گيری و ظلم به زنان و عدم سازش با خرد ندارد که اصلآ کسی بخواهد آنرا بد معرفی و نمايندگی کند وقتی خود قرآن شريف به صراحت می فرمايد که بکشيد اين کافران را، يا زن نيمه انسان است و يا مال و همسر و کودکان غير مسلمانان (کفار) بر مؤمنان حلال است، اينها همه نص (فرمانی روشن و صريح) است، و در نص هم که اجتهاد و تفسير مجاز نيست. کسی که مسلمان است بايد تمام فرامين قرآن را بی چون و چرا بپذيرد، اگر نپذيرفت و در هر کدامی از آن احکام اما و ولی آورد، اصلآ مسلمان نيست. برای مثال اگر کسانی بگويند که مسلمان هستند اما نمی توانند بی دينان (کفار) را بکشند، بی هيچ بحث و تفسيری به اسلام کافرند از خود که نمی توان اسلام ساخت. و يا دين مقوله ای نيست که بتوان با آن گزينشی برخورد کرد. يعنی بخشی را پذيرفت و بخش دگر را رد کرد. آنهم اسلام را که بگفته ی شريعتمداران حتی شک در فروع آنهم آدمی را کافر می کند. چه رسد به شک در مورد نص صريح (فرامين روشن در قرآن) که طبق گفته خود قرآن حکم آن مرگ است. آدمی که نمی تواند هم خود را مسلمان انگارد و هم فرامين قرآن را نپذيرد اهريمنی خدای نام اصولآ آنچه به خدا و دين و مذهب و ايدئولژی (مذهب سياسی) مربوط می شود، نويسنده باور دارم که نه تنها هيچ دين و مذهبی چنين ارزشی ندارد که آدمی به خاطر آن اشک ريزد، سهل است که اصلآ حتی اگر خداوندی هم گفته باشد که انسانی بايد به خاطر او غمگين شود و اشک ريزد که هرگز نگفته است، اين چنين موجودی ابدآ شايسته ی پرستش نيست. چه رسد به آن مثلآ خدايی که از کسی بخواهد که به دليل پرستش او از دگران نفرت داشته باشد و دست به خون همنوع خود بيالايد، که اين چنين موجودی نه خدای که يک اهريمن پليد است متشرعين الله را قادر مطلق و صاحب هستی می دانند. بسيار خوب، بگفته ايشان مگر نه اين است که خداوند خود آفريدگار هستی است، مگر نه اين است که او خود همه ی انسانها را جان داده، مگر جز اين است که خداوند قادر است به همه ی انسانها معرفت و عاطفه مرحمت کند، انديشه ی بندگان خود را به سوی نيکی ها سوق دهد، عدالت برقرار سازد، صلح و آرامش بگستراند و آدميان را موجوداتی دوستدار يکدگر و عاشق خدمت به همديگر بيافريند و ... پس چرا اين خداوند شيخ و ملا با اين بی عدالتی ها و بازيگوشی های خود دنيای ما را به اين جهنم سوزان پر از نفرت و کين و خون و خونريزی مبدل ساخته اين چه مسخره بازی است که اين خداوند براه انداخته. آخر چه حکمتی در اين بازی اهريمنی است که بايد گروهی را سفيد آفريد و گروهی دگر را سياه تا سفيد ها قرنها و قرنها هر بلايی که خواستند بر سر سياهان بياورند. آنان را ميمون و بوزينه خطاب کنند. بوگندو بنامندشان. نيمه انسان به حساب آرندشان و با اينچنين ذهنيّت پلشت و غير انسانی آن نگونبخت ها را چون چهار پايان به خدمت گيرند اين چه خدايی است که گروهی را عمدآ کافر و و گمراه نگاه می دارد و گروهی دگر را مؤمن و رستگار. تا اين مؤمنان خونخوار سبعانه سر غير مؤمنان بی آزار را ببرند. اين چه خداوندی است که يکی را زيبا و با هوش می آفريند و آن دگر را زشت و بی استعداد. تا اولی همه عمر لذت برد و دومی بهره ای جز رشک و ناکامی و خفت از زندگی نداشته باشد. اصلآ اين چگونه خدايی است که با شعور سر ستيز دارد و مؤمن ترين بندگانش جاهل ترين و بی عاطفه ترين و خونخوار ترين موجودات هستند و هزاران هزار ديگر از اين بی عدالتی ها و مسخره بازی های ديگر به ميهن خود بنگريم. بنگريم که حال در زير سايه ی حکومت الله چه گروهی از ايرانيان خود را مؤمن ترين ها به الله و اسلام و قرآن بحساب می آورند؟ کلاهبرداران، دروغزنان، فحاشان، قوادان، قداره بندان، چاقوکشان، بی رحم ها، از هنر منزجران، ماتم زدگان، بد لباسان، زيبايی ستيزان، قمه زنان، شلاق زنان، زنجير زنان، شکنجه گران، تهمت زنان و حتی زشت رويان و خلاصه در يک جمله پست ترين و بی معنويت ترين و بی خانواده ترين ايرانيان آيا اين هزار و يک دليل کافی نيست که بتوان پذيرفت که اسلام محترم ايرانی اساسآ دين پست ترين و جاهل ترين آدميان است. در سرزمين ما هر کسی به هر اندازه که نادان تر باشد، به همان نسبت مؤمن تر است. همين است که هر بچه ملايی با چهار متر چلوار بر سر در جمع مؤمنان بدين دين، حريف يکصد هزار ملی مذهبی است. ولو اينکه آن يکصد هزار ملی مذهبی، اصلآ صادق ترين و دانشمند ترين آدمها نيز باشند آن فلکزده ای که حتی فرزند معصوم خود را هم با چند ورد عربی غلط غلوط يک بچه ملای بی سرو پا به حجله ی تجاوز يک گردن کلفت متجاوز می فرستد، کجا طرف ملا را به ملی مذهبی خواهد داد. مؤمن حقيقی اساسآ در اين مسلک کسی است که بی چون و چرا حتی بکارت و يا بقول خودش "ناموس" دختر بچه ی خويش را هم در پيشخوان دکان شريعت بر باد دهد. همچنان که درصد عظيمی از مردم ما کماکان در اين حد از بی شعوری مانده اند از اينروی اسلام راستين و غالب ما همين اسلام ملا ها است نه چيز ديگر. همين که امروز در سيمای يک حکومت ناب، تحت نام جمهوری اسلامی تجلی يافته و تبلور عينی همه ی پليدی ها و تمامی ارزشهای منسوخ عصر غار نشينی است نـتــيـجــه حتی آيت الله منتظری هم که بزرگترين
و با صلاحيت ترين منتقد مذهبی اين حکومت است هرگز و هرگز اين رژيم را غير اسلامی
نخوانده و اصل حکومت را رد نکرده
است. نامبرده
فقط انتقاداتی به
بعضی از شيوه های اين حکومت دارد، نه بيشتر. پس اگر شما هم
جمهوری اسلامی را قبول نداريد و يا به تقليد از
بعضی فکلی ها اين حکومت را غير اسلامی می خوانيد،
بی اينکه خود بدانيد يک کافر هستيد. همين
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
E Mail = zadgah@hotmail.com |
Copyright: Zadgah.com 2007 |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||